اعتماد به خدا کوه هارا کوچکتر نمیکند بلکه صعودمان را راحت تر میکند.

۶۵ مطلب توسط « میلاد روان» ثبت شده است

ولادت حضرت علی اکبر مبارک.


سلام

گاهی آدم ها با هم سن و سال های خودشان راحت تر حرف میزنند ، حرف هایی از هر جنس و نگار ، از دل یا عقل ولی میشود که آدم زبانش به سخن باز نشود و فقط بنگرد ، با دوستنمان حرف دوستی را زنده کنیم ، دوستانی هستند لز جنس انسانیت و اسلامیت و حتی از جنس نور...

و حیف که ما از کنار آنها میگذریم 

ولادت حضرت علی اکبر مبارک .


موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

از جنس سکوت

احوالات روزگار ما شده است آن پسربچه آرام و احمق که مدام توبه میکند و میشکند ، گاهی  با خود می اندیشد که دیگر توبه چرا ، کار خود را ادامه بدهم ، این همه توبه کردن و شکستن برای چه ، هم خود را راحت کنم و هم صاحب توبه را و هم آن که برایش توبه کرده ام
نوشتن آدمی را آرام میکند و فکرش را آسوده ، اما پسر پجه با حرف زدن فکرش را آسوده میکند، حرف هایی که در خانه میزند ، گاهی خنده و گاهی گریه ، ولی همه در خانه است و خبری از آن در بیرون نیست ، از درب که بیرون میروی دیگر آن حرف ها وجود ندارد، حرف هایی که از ذهن میاید و گاهی از دل .
ولی امروز ما آن بچه نیستیم و در خانه هم نه ، حرف هایی ما برای همیشه در ذهن ها خواهد ماند ، حرف هایی که باید در گفتنشان دقیق بود و حساس ، گاهی این حرف ها ،فرقی ندارد از کجا آمده است ، میتواند مسیر زندگی ای را تغییر دهد ، باز هم فرقی ندارد مسیر از آن خودت باشد یا دیگری ! در هر کجا قدم میزنیم مراقب باشیم که با خود چه می گوییم ، چه میشنویم و چه می بینیم ، چرا که به برخی ها باید "ن" اضافه کرد ، دلیلش مهم نیست چرا که این " نه" اگر آری باشد بازهم قضیه مسیر را بازگو میکند.
حرف هایم دوجنسی است ، گاهی که  برخی از واژه ها را گم میکنم ، میروم و در میان حرف های خودم و یا دیگران و یا راه رفتن خودم یا دیگران ، آنها را میابم ، بسیاری معانی برخی از واژه ها را در پیراهن ها و گریبان ها یافته ام و لذت بخش نیز هست ، درمیان پول ها ، دست ها ، کش ها و ... اما آن چیزی که مزه لذت را ازبین میبرد ، اسرار دوست گفتن است و شنیدن است که باید از آن " ن " معروف باز استفاده شود ولی این بار ما باید استفاده کنیم ، برای حال خود ، که مسیر همان باشد ، از اسرار گریبان و آستین خود فهمیدن هم داستانی دارد برای خود ، و باز هم نگفتن و نشنیدن.
گاهی دل و عقل فریاد میخواهد ، فریادی نه از جنس سکوت در کالبد شیشه ، بلکه فریادی از جنس گفتن و در کالبد آسمان ، حرف هایی که از دیدن آمده اند و شنیدن و باید با گفتن آنها را آزاد کرد ، گفتنی که از جنس شنیدن و دیدن نیست ، از لمس کردن ها و عذاب هایی است که میبینیم و توان جنگیدن نداریم ، اینجا است که دل میخندند و دعوت به سکوت میکند و عقل دستور به فریاد و کاری نیز نمیتوان کرد ، نه قدرتی داری و نه طبلی و شیپوری که درآن دمید و باید بنشینی و سکوت کنی و حتی گاهی لبخند به حرف هایی که در میان کلام برخی میشنوی که تنها جنس حرف ها و کلماتش آشناست ولی صدایش غریبه است و گاهی هم در خود احساس میکنی که با دو از یک جنسیم و حررف هایی او را تکرار خواهیم کرد ولی بازهم حرف هایی که میزنیم آشنا نیستند وصدایش برای او غریبه ، اما از این کلمات برای خود و او لذتی فراهم میکنیم که خنده ای دارد و تو نیز شاید بخندی ، اما در پس آن گریه است که شاید . . .
و همه این ها است که دست در دست هم میدهند کلمه ای در وجود آدمی زاده میشود به نام " غربت" !
آن بادیه نشین در چادرش چه میکشد!

والسلام

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

تبریک

بیابان هم که باشی حسین آبادت میکند...

مثل کربلا...

ولادت امام و سرور و آقامون مبارک


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

از میان شایدها...

به نام خداوند

این شاید آخرین حرف هایم باشد ، شاید آخرین حرف هایی که خواهم زد ، امتحانات حل شود یا رمضان بگذرد ، یا شاید هم سکوتی زاده شود که دوستانم بیاییند و در میان این کلمات حرف هایی برای ذهنم بیایبند که ابدی باشد.

دراین زمان که آن را ترم نامیدم ،اتفاق های زیادی برای همه ما افتاد ، از استرس های همیشگی و روزمره و شبانه تا بی خیالی هایی که بعد از آن ها ترس بود ، از نفهمیدن هایی که تلاشی نشد برای فهیمدنش تا فهمیدنی هایی که سرانجام آنها سکوت بود و ترس ، از طوس تا کعبه ، از غربت . . . ، و اتفاقات دیگری که شاید میان همه ما مشترک است و همه برای آن گاهی از دل آهی میکشیم ، و اتفاقات شخصی مشنرکی نیز میان آدمیان وجود دارد که گاهی حاصلش خنده است و گاهی حماقت و بسیار زیبا که گاهی باز هم خنده .

اول از کجا شروع کنم ، از کمالات و درس های شیخ جوان ما ، از جامعه ، یا از حج ‍!

بعضی ها شخصی است ولی در میان کلمات میتوان آنها را صید کرد، اگر چه دوستانم حتی دوستانم آنها را اراجیف میداند ولی نگاه چند ثانیه ای کسانی حتی به عنوان ها ، امیدی میدهد برای ادامه ، جای این حرفا در میان این کلمات ناتوان و در این مکان محدود نیست و توانایی قلم در نوشتن است نه سفیدی را سیاهی کردن ، ولی خب گاهی حرف ها را باید زد به این امید که بخوانند اگر چه وقت هایی را اشغال میکندولی خب خودم که بخوانم شاید کافی است ، شاید.

حرفی از دوستان و نزدیکان نخواهم زد ، گاهی انسان  نعمت یا بخصوص رحمت خدا را نمیبیند و خیال میکند خبری نیست ، اما به اطراف و نزدیکان و دوستان بنگریم ، آنهایی که از جان ودل وقت میگذارن ، حرف میزنند   و حتی گوش می دهند ، آنها که حاضرند برای ما بیاییند حتی از دوردست و به یاد باشند حتی از دور دست . خانواده برای ما شفاف است ولی گاهی آنان که باید ببینبم از هرچیزی و هر نامی ، نمیبینیم ، و بد است که بعد ها تجربه کنیم و اکنون نفهمیم که چه دارد میشود در ذهن ها !

از دوستان گفتم ، از کمال و شعورشان ، که گاهی بعد از خانواده ، جایگاه میابند و حتی گاهی جایگاهی قبل از خود ، به دید حسرت نگویم ، به اطراف بنگریم اگر یافتید ، قطعا برنده اید اما اگر نه بخواهید از دوست نزدیک خویش ، التماس کنید .

فکرمان را قوی کنیم و با او تغییر دهیم آنچه را که میخواهیم تغییر دهیم، اگر در ذهن تغییر کرد ، قطعا در مقابل ما نیز تغییر خواهد کرد ولی هنگاهی که قصد تغییر داریم و ذهنمان ناتوان است از تغییر ، شکست تنها ماحصل هر حرکتی خواهد بود ، بخواهیم دغدغه ای برای تغییر ، بخواهیم تلاشی برای آنچه که میخواهیم به یادگار بگذاریم برای نسل های بعد ، اگر با این تفکر امروزی به خویشتنمان ادامه دهیم شکستی از پی شکست دیگری حاصل خواهد شد.

وارد جامعه شدم در میان این کلمات ، اما جامعه خودم را خلاصه کردم در  12 متر کمی بیشتر یا کمتر که در آن چراغی هست و سجاده ای که همیشه پهن است وتوان جمع کردنش را ندارم ، غربت ، درمیان دوستان ، درد سنگینی است ، حرف هایم را با خنده جواب دادن ، و جنگیدن برای خنده و جنگیدن برای نبودن !

بی پرده حرفایم را میزنم ، عدم حضور برای راحتی بیشتر ، عدم حضور برای خنده های الکی ، عدم حضور ، عدم حضور و نبودن ، کسی درک نمیکند برای چه ، درهرجایی که باشم ، در میان هر شخصی ، افتخارم این است که به یاد کسانی هستیم یا به یاد کسی هستم ، که کسی به یادش نیست ، این را به جهت شکل گیری مبالغه در ذهن نمیگویم ، این را به جهت دروغ نمیگویم ، حداقل این است که نمبینم به یادش باشند ، گاهی میکویم ، یار من است ، مبریدش ، یار من است ، نکشیدش ، اما خب یار است دگر هر کجا رود خوش رود.

درمیان کسانی که تنها میجنگند برای خنده  ،تلاش میکنند برای خنده ، سخت است دوام آوردن و سخت است نگریستن های که دیگر کاری نمیتواند بکند ، سخت است میان کسانی زندگی کردن که تنها دندان های تا ته مشخص شده دیگران هدفشان باشد و ثبت نام ها در میان نام های دیگر ، آه حسرتی است و شاید نگرانی و شاید هم نفرتی حاصل شود ، اما نفرت نیست ، شاید تضادی باشد میان نفرت !

بس است از دانشگاه گفتن !

تنها شرحی که میتوانم از مکه و مدینه بنویسم ، شاید همین است

اگر بخواهم مدینه را در یک جمله خلاصه کنم که گفته ام باز : مدینه بغض اسلام است

از آن روزی میترسم که خاک مدینه به صدا درآید و شروع به شهادت بر له مردم و مسافران کند ، که بلا شک کسی توانایی شنیدن که هیچ ، بلکه توانایی نگاه کردن هم ندارد اما در این میان شک است که شاید خاک مدینه خود ، از ما باشد ، و روزی محاکمه شود همچون مردانش و حاکمانش.

جمله سازی با این کلمات سخت است :مدینه ، محمد ،علی ، فاطمه، سیلی، مادر، پسر ، بقیع ، با این کلمات جمله ساختن حاصلی ندارد جر ناتوانی ، هیچ کسی نمیتواند درک کند سیلی خوردن مادر در کنار پسر در کوچه خلوت ! آنان را خبری شد ، خبری بازنیامد !

هیچ کس نمیتواند درک کند توهین به پدر در کنار فرزند ، مرگ پدر در کنار فرزند ، دیدن همسر بین دیوار و در ! جز فهیم ،نه بیننده و شنونده!

اسلام بیشتر از این که  به شمشیر علی مدیون باشد به سکوت علی مدیون است ، سکوتی که حاصلش برای خودش ، هم زبانی با چاه ، بیداری های مداوم و ... بود ، امروز در مدینه تنها بوی غربت و اسارت می آید و در حوالی مکه بوی انسانیت ولی حضور برخی از ما این بو را کم رنگ میکند،اگرچه میخواستم مطلبی با موضوع حج بنویسم ولی فقط عنوانش را انتخاب کرده بودم ، عیسی و خرش !

درپایان میگویم ، این دانشگاه رفتن ما همان است !
این را میگویم و تمام ، آری میان خود و خودم و خویش زندگی میکنم !
والسلام
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد روان

گزارشکار مقاومت 6

سلام دوستان


قوس دو مفصلی

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

اسلام

سلام ، سلامی ساده
نمیدانم از کدام در برای خویش بنویسم ، مدینه ، مکه ، اشک های بقیع ، قصه های امروزی ، علی ، زینب ، حال و روز امروز ما یا وظایف ما ؟؟
از کدام در بگویم ، نمیدانم ، به کدام اشک بنویسم ، نمیدانم
امروز نمیدانم برای خود میگریم یا برای روح ؟ برای خود میگریم یا برای تن ؟ برای خود میگریم یا برای غیر ! نمیدانم
ناله های شبانه را بگویم یا ناله های در چاه ؟ ناله های امروز را بگویم یا دیروز ؟
زبان خامه ندارد سر بیان فراق / و گرنه شرح دهم با تو داستان فراق
قلم های فراوانی پوسیدند و نتوانستند خود را آدم کنند و به خیالی راحت از این وادی احمقانه و پست بگریزند و همه با کوله باری از آه و حسرت رفتند عده ای از آنها کوله باری داشتند به عظمت قارون و عده ای تنها لباسی ساده و قلمی با دواتی پرمغز ، اما در خود مانده بودند و گاهی برای حرکت ،فرزندان ،آن هم تنها به جهت وظیفه ، به آنها کمک میکردند ،چرا که  آنان هرچه میفهمیدند به یک نقطه ختم میشد، سواد ، کلمه سواد نیز یعنی سیاه و اسود ، هر که بارش بیش ، دردش بیشتر ، امروز همه پر دردیم ولی هیچ حرکتی نداریم ، درد با حرکت ، نمکی است که نمیگندد و همواره میتوان با آن تغییر داد، نه ،با نمک گنیدیده میتوان اصلاح کرد ،  حتی میتوان از آن هم قوی تر بود و آن را از نو بسازی ! اما کدام یک از ما برای خود کاری کرده ایم ، برای خانواده نه ،برای جامعه نه ، برای اسلام نه ، تنها برای خود ، کارهای ما در طول روز به تفکر ماتریالیستی ختم میشود ، اما همه کار ها نه ، خوشا آنان.
شاید در این میان نامی از آن کافر بیاورید که کیش رفته است ، اما حرف بالا حال و روز امروز ما که نباشد ، حال و روز فردای ما هست ، و شاید هم احوالی از فرزندانمان ، بترسیم از این حرف که تار و پود را از هم می گشاید
امروز در مقابل پدیده ای قرار گرفته ایم به نام خود ، خود به زمان نیز رحم نکرده است ، خود را خدا دیدن در میان اندر احوالات ما هویدا است ، اما برای خدای خویش باید ترسید ، باید ترسید از آن حرف هایی که از عمق میایند و ما از سطح میبینم !
باید ترسید از بی دغدغه زندگی کردن های امروزی و ترسید از خدای دیگران !
تنها انجام ندادن ما را به آنجایی نمی رساند که میخواهیم ، باید انجام داد در کنار آن ها ، باید محدود کرد آن چه را محدود کرده اند ولی نباید تنها با محدود کردن انتظار بالا را داشتن ، باید بود ، باید در میدان بود برای به دست آوردن ، برای به دست آوردن آن چیزی که میخواهیم با داشتن محدودیت ها ، این گفته اسلام ما نیز هست ، با تاکیدی فراوان ،در حد یقین !
اسلام ، یادی از اسلام شد، اسلام بیچاره ، غریب ترین حرف بین ما و صاحبش غریب ترین شخص میان ما ، در حالی که او را از همه به خود نزدیک تر میدانیم و همواره از رگ گردن حرف میزنیم و نخ خرما ، اسلام ، کلمه ای که باید نشست و برایش گریست ،  یا برای خود ، اسلام!!!
والسلام . /

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

بخشش

سلام دوستان

درمدینه مینویسم

اینجا وسیله ای ندارم که بتونم شرح اتفاقات و دیدنی ها رو بنویسم 

البنه دیدنی ها چیزی جز رنج و غربت نیست ، اینجا محمد نیز غریب است ، بقیع که...

دعاگوی دوستان خوب ، آشنایان و دیگران خواهم بود

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

گزارشکار مقاومت - شماره 5

به دست آوردن مدول برشی یه میله فلزی تو پر ، مدول برشی ، میزان استقامت فلز در برابر پیچش


مدول برشی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

الغیاث

درد ما را نیست درمان الغیاث

هجر ما را نیست پایان الغیاث

 سلام دوستان عزیزم

روگار غریبی است ، همه احساس غربت را در ظاهر و باطن میفهمند

همه چیز فاسد و دور انداختنی شده است و نمک نیز در حال گندیدن است ، عجیب است عده ای هم نمک گندیده را تبلیغ میکنند ، نمیدانم نمکی که دورانداختنی شد دیگر چه فایده ای دارد اما شاید در آن فایده ای !

همه جا تنگ است حتی لباس هایمان هم تنگ ، تنگ است و ما احساس خفگی داریم و پنجره را میبینم که دسته هایش شکسته و آویزان است ، انگار قبل من آنها را شکسته اند.

دین و دل بردند و قصد جان کنند

الغیاث از جور خوبان الغیاث

پول های طوفانی جای طوفان های واقعی را گرفته است و همه چیز را در تسلط خود در آورده ، فکر ، ذهن ، رفتار ، کردار و ... ، اما این زبان است که رنگ ها را میگیرد و هررنگی را که دوست داشته باشد می تاباند ، این هنر زبان است اما گاهی تقابلی بد اتفاق خواهد افتاد، زبان در برابر دل ، اما کدام برنده خواهد شد ، سخت است قضاوت گفتن این مصاف ناجوانمردانه .

در بهای بوسه ای جانی طلب

می کنند این دلستانان الغیاث

قدم در شهر گذاشتن حتی برای دیدن و شنیدن ، خون هایی میخواهد در دست ها و جیب هایمان و حق اعتراضی نیز وجود نخواهد داشت، یک روز تیتری را خواندم با عنوان " هرکه پولش بیش ، درسش بیشتر" گفتن از نگرانی و اضطرابی که اتفاق افتاد فایده ای ندارد .

خوردن و آشامیدن حق همه ماست اما گاهی این حق کم و بیش دارد ، عدالت دارد ولی برابری نه! اما معیار عدالت را چه کسی مشخص میکند و و چه کسانی باید به آن عمل کنند ، عدالت از خوردن تا اندیشیدن ، از دیدن تا شنیدن ، از گفتن تا دیدن ، ما که معیار عدالت را مینویسم و میگذاریم برای فرزندانمان ، آیا آنها هم عمل میکنند و به چه قیمتی پا بر روی اراده خود  میگذارند و به اعمال نکرده ما عمل خواهند کرد

هیچگاه برای رسیدن دیر و حرکت کردن دیر نیست ، حتی اگر 5 سال حکومت کنید؟! وشاید هم کمتر  . اما حکومتی خواهد شد چند هزار ساله

خون ما را خوردند این کافردلان

ای مسلمانان چه درمان الغیاث

دردهایمان را که ببینیم و بیابیم همه از یار است و علاج آنها نیز در دستانش ، این یار عجب یاری است! گیسوانش شیرین ، دست هایش نرم و پرصلابت ، شانه هایش آرام کننده دلها،قدمگاهش نشان دهنده راه ،حرف هایش امیددهنده به قلبها ، گفتن هایش شاد کننده وجودها و خانه اش مامن گاه و آرام کننده جانها ، خانه اش کامل و در آن همه جیز کامل ، از کوچه های تنگ و تاریک میشود رفت و حتی از کوچه های زیبا و نورانی هم ، نمیدانم لذت رسیدن به خانه از کدام کوچه بیشتر است چرا که همیشه از آن کوچه های تاریک رفته ام و لذتی بسیار از ترس ، خانه اگر چه کوچک هم باشد ، اما دل در آنجا بزرگ است ، گاهی چراغ های خانه روشن است و گاهی خاموش اما نور عشق خاموش نخواهد بود و خاموشی نخواهد داشت حتی . . .

همچو حافظ روز و شب بی خویشتن

گشته ام سوزان و گریان الغیاث


والسلام./

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
میلاد روان

گزارشکار مقاومت - شماره 4

تحلیل خرپا و به دست آوردن نیروهای داخلی و تنش های ایجاد شده در اعضا هنگام اعمال بار و جابجایی بار و بررسی تاثیر جابجایی بار در اعضا

خرپا
موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان