درد ما را نیست درمان الغیاث

هجر ما را نیست پایان الغیاث

 سلام دوستان عزیزم

روگار غریبی است ، همه احساس غربت را در ظاهر و باطن میفهمند

همه چیز فاسد و دور انداختنی شده است و نمک نیز در حال گندیدن است ، عجیب است عده ای هم نمک گندیده را تبلیغ میکنند ، نمیدانم نمکی که دورانداختنی شد دیگر چه فایده ای دارد اما شاید در آن فایده ای !

همه جا تنگ است حتی لباس هایمان هم تنگ ، تنگ است و ما احساس خفگی داریم و پنجره را میبینم که دسته هایش شکسته و آویزان است ، انگار قبل من آنها را شکسته اند.

دین و دل بردند و قصد جان کنند

الغیاث از جور خوبان الغیاث

پول های طوفانی جای طوفان های واقعی را گرفته است و همه چیز را در تسلط خود در آورده ، فکر ، ذهن ، رفتار ، کردار و ... ، اما این زبان است که رنگ ها را میگیرد و هررنگی را که دوست داشته باشد می تاباند ، این هنر زبان است اما گاهی تقابلی بد اتفاق خواهد افتاد، زبان در برابر دل ، اما کدام برنده خواهد شد ، سخت است قضاوت گفتن این مصاف ناجوانمردانه .

در بهای بوسه ای جانی طلب

می کنند این دلستانان الغیاث

قدم در شهر گذاشتن حتی برای دیدن و شنیدن ، خون هایی میخواهد در دست ها و جیب هایمان و حق اعتراضی نیز وجود نخواهد داشت، یک روز تیتری را خواندم با عنوان " هرکه پولش بیش ، درسش بیشتر" گفتن از نگرانی و اضطرابی که اتفاق افتاد فایده ای ندارد .

خوردن و آشامیدن حق همه ماست اما گاهی این حق کم و بیش دارد ، عدالت دارد ولی برابری نه! اما معیار عدالت را چه کسی مشخص میکند و و چه کسانی باید به آن عمل کنند ، عدالت از خوردن تا اندیشیدن ، از دیدن تا شنیدن ، از گفتن تا دیدن ، ما که معیار عدالت را مینویسم و میگذاریم برای فرزندانمان ، آیا آنها هم عمل میکنند و به چه قیمتی پا بر روی اراده خود  میگذارند و به اعمال نکرده ما عمل خواهند کرد

هیچگاه برای رسیدن دیر و حرکت کردن دیر نیست ، حتی اگر 5 سال حکومت کنید؟! وشاید هم کمتر  . اما حکومتی خواهد شد چند هزار ساله

خون ما را خوردند این کافردلان

ای مسلمانان چه درمان الغیاث

دردهایمان را که ببینیم و بیابیم همه از یار است و علاج آنها نیز در دستانش ، این یار عجب یاری است! گیسوانش شیرین ، دست هایش نرم و پرصلابت ، شانه هایش آرام کننده دلها،قدمگاهش نشان دهنده راه ،حرف هایش امیددهنده به قلبها ، گفتن هایش شاد کننده وجودها و خانه اش مامن گاه و آرام کننده جانها ، خانه اش کامل و در آن همه جیز کامل ، از کوچه های تنگ و تاریک میشود رفت و حتی از کوچه های زیبا و نورانی هم ، نمیدانم لذت رسیدن به خانه از کدام کوچه بیشتر است چرا که همیشه از آن کوچه های تاریک رفته ام و لذتی بسیار از ترس ، خانه اگر چه کوچک هم باشد ، اما دل در آنجا بزرگ است ، گاهی چراغ های خانه روشن است و گاهی خاموش اما نور عشق خاموش نخواهد بود و خاموشی نخواهد داشت حتی . . .

همچو حافظ روز و شب بی خویشتن

گشته ام سوزان و گریان الغیاث


والسلام./