احوالات روزگار ما شده است آن پسربچه آرام و احمق که مدام توبه میکند و میشکند ، گاهی  با خود می اندیشد که دیگر توبه چرا ، کار خود را ادامه بدهم ، این همه توبه کردن و شکستن برای چه ، هم خود را راحت کنم و هم صاحب توبه را و هم آن که برایش توبه کرده ام
نوشتن آدمی را آرام میکند و فکرش را آسوده ، اما پسر پجه با حرف زدن فکرش را آسوده میکند، حرف هایی که در خانه میزند ، گاهی خنده و گاهی گریه ، ولی همه در خانه است و خبری از آن در بیرون نیست ، از درب که بیرون میروی دیگر آن حرف ها وجود ندارد، حرف هایی که از ذهن میاید و گاهی از دل .
ولی امروز ما آن بچه نیستیم و در خانه هم نه ، حرف هایی ما برای همیشه در ذهن ها خواهد ماند ، حرف هایی که باید در گفتنشان دقیق بود و حساس ، گاهی این حرف ها ،فرقی ندارد از کجا آمده است ، میتواند مسیر زندگی ای را تغییر دهد ، باز هم فرقی ندارد مسیر از آن خودت باشد یا دیگری ! در هر کجا قدم میزنیم مراقب باشیم که با خود چه می گوییم ، چه میشنویم و چه می بینیم ، چرا که به برخی ها باید "ن" اضافه کرد ، دلیلش مهم نیست چرا که این " نه" اگر آری باشد بازهم قضیه مسیر را بازگو میکند.
حرف هایم دوجنسی است ، گاهی که  برخی از واژه ها را گم میکنم ، میروم و در میان حرف های خودم و یا دیگران و یا راه رفتن خودم یا دیگران ، آنها را میابم ، بسیاری معانی برخی از واژه ها را در پیراهن ها و گریبان ها یافته ام و لذت بخش نیز هست ، درمیان پول ها ، دست ها ، کش ها و ... اما آن چیزی که مزه لذت را ازبین میبرد ، اسرار دوست گفتن است و شنیدن است که باید از آن " ن " معروف باز استفاده شود ولی این بار ما باید استفاده کنیم ، برای حال خود ، که مسیر همان باشد ، از اسرار گریبان و آستین خود فهمیدن هم داستانی دارد برای خود ، و باز هم نگفتن و نشنیدن.
گاهی دل و عقل فریاد میخواهد ، فریادی نه از جنس سکوت در کالبد شیشه ، بلکه فریادی از جنس گفتن و در کالبد آسمان ، حرف هایی که از دیدن آمده اند و شنیدن و باید با گفتن آنها را آزاد کرد ، گفتنی که از جنس شنیدن و دیدن نیست ، از لمس کردن ها و عذاب هایی است که میبینیم و توان جنگیدن نداریم ، اینجا است که دل میخندند و دعوت به سکوت میکند و عقل دستور به فریاد و کاری نیز نمیتوان کرد ، نه قدرتی داری و نه طبلی و شیپوری که درآن دمید و باید بنشینی و سکوت کنی و حتی گاهی لبخند به حرف هایی که در میان کلام برخی میشنوی که تنها جنس حرف ها و کلماتش آشناست ولی صدایش غریبه است و گاهی هم در خود احساس میکنی که با دو از یک جنسیم و حررف هایی او را تکرار خواهیم کرد ولی بازهم حرف هایی که میزنیم آشنا نیستند وصدایش برای او غریبه ، اما از این کلمات برای خود و او لذتی فراهم میکنیم که خنده ای دارد و تو نیز شاید بخندی ، اما در پس آن گریه است که شاید . . .
و همه این ها است که دست در دست هم میدهند کلمه ای در وجود آدمی زاده میشود به نام " غربت" !
آن بادیه نشین در چادرش چه میکشد!

والسلام