به نام خدا

شاید عجیب باشد در این ایام که همه مشغول اندیشه و فکر ورای این مسائل هستیم من و پرنده فکر باز باهم دست دوستی داده ایم و میکشد مرا هر جا که خاطرخواه اوست ، امروز یک امتحان سخت بود و شایدم عجیب که حالم را عوض کرد ، فرقی با همیشه داشت ، کوتاه و سخت و سریع باید ، به قول ما امروزی ها ، به سراغ غول مرحله آخر رفت و هرچه در توان هست را برای پیکار به کار برد و عجیب هم نیست که اینگونه بخواهیم در برابرش ایستادگی کنیم .

بگذریم

امروز که گذرم به خیابان های شلوغ و پر عجله شهر افتاد برایم حرف های زیادی تداعی شد و عقب ماندگی هایی در درون خویش که مدت ها بود به آنها فکر نکرده بودم و قدم زنان من و دوست جدید که دست در  دست هم داده بودیم ، کوچه به کوچه و قدم به قدم در حال گذر بودیم و من میگفتم و او گاهی تایید میکرد و گاهی هم به روال سابقش جدلی میشد که هرزگاهی از حالات چشم خود نیز غافل میشدم ، تکاپو برای زیستن در رفتارهای همه ما به نوعی قطعی است و همه ما در این امر شراکت داریم بر خلاف همیشه ، اما باطن این ظاهر های ما پر است از تناقض هایی با هم که نمیشود همه را یادآور شد و یا گفت و حتی توان گفتن برخی را نیز نیست ، هدف در این باطن زیبا ، حد کم آن برای خویشتن هایمان زیباست ، حرفی را میزند که  عالمی را در برابر خویش قرار میدهد، عالمی از راه ها و عالمی از انتخاب ها و هیچ راه گریزی را نیست ، حتی آنان که از این باطن غافلن به مصداق های واقعی ، دنباله رو راهی هستند  و یا بهتر بگویم باطنی دارند که آن را از معنای واقعی عشق دریافت کرده اند ، عشقی که آنها را بزرگ کرده است و تقلیدی است که معنای  واژه آن پیداست ، راه پدران را رفتند بد نیست اما همیشه صحیح نیست و میشود همان حرف هایی که در برابر کوه میزنند.

در این خیابان ها قدم زدن و نگاه کردن ها برایم بسیار کم رخ می دهد و بسیار اتفاق میافتد که تنهایی ها را بر از میان جمع هایی که نمیشناسم برمیگزینم و در کنج نشستن را بر پارک نشستن ترجیح میدهم و برایم معانی زیادی تعریف میکند ، اما این قدم ها و نگاه آزاردهنده میشود اما گاهی ، و شناخت از غیر را برایم به عملی تبدیل میکند که ناخودآگاه و یا خوش بینانه تر بگویم تصادفی  رقم میزند که روزها فکرم آشفته و روانم را بیزار میکند ، چرا که به خوبی باید درک کرد خود را باش بودن ها را .

هیچ گاه نباید برای شناخت آدمیان  تلاش کرد و در اندیشه خود برای آنها شخصیتی تعریف کرد که بر اساس موجی است که از جانب درون به صورت ناخودآگاه ساتع میکنند و شاید هم بر اساس ظاهر آدمیان ، این شناخت فکر و وجود آرام ما را آرام آرام به سمت دگرگونی و زلزله ای که ویرانی آن جبران ناپذیر تبدیل میکند و آرام آرام زمینه نابودی را برایمان فراهم .

حرفی نیست ، اما به دنبال کسی جا مانده از پرواز میگردم / مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر

والسلام ./