به نام خداوند

این شاید آخرین حرف هایم باشد ، شاید آخرین حرف هایی که خواهم زد ، امتحانات حل شود یا رمضان بگذرد ، یا شاید هم سکوتی زاده شود که دوستانم بیاییند و در میان این کلمات حرف هایی برای ذهنم بیایبند که ابدی باشد.

دراین زمان که آن را ترم نامیدم ،اتفاق های زیادی برای همه ما افتاد ، از استرس های همیشگی و روزمره و شبانه تا بی خیالی هایی که بعد از آن ها ترس بود ، از نفهمیدن هایی که تلاشی نشد برای فهیمدنش تا فهمیدنی هایی که سرانجام آنها سکوت بود و ترس ، از طوس تا کعبه ، از غربت . . . ، و اتفاقات دیگری که شاید میان همه ما مشترک است و همه برای آن گاهی از دل آهی میکشیم ، و اتفاقات شخصی مشنرکی نیز میان آدمیان وجود دارد که گاهی حاصلش خنده است و گاهی حماقت و بسیار زیبا که گاهی باز هم خنده .

اول از کجا شروع کنم ، از کمالات و درس های شیخ جوان ما ، از جامعه ، یا از حج ‍!

بعضی ها شخصی است ولی در میان کلمات میتوان آنها را صید کرد، اگر چه دوستانم حتی دوستانم آنها را اراجیف میداند ولی نگاه چند ثانیه ای کسانی حتی به عنوان ها ، امیدی میدهد برای ادامه ، جای این حرفا در میان این کلمات ناتوان و در این مکان محدود نیست و توانایی قلم در نوشتن است نه سفیدی را سیاهی کردن ، ولی خب گاهی حرف ها را باید زد به این امید که بخوانند اگر چه وقت هایی را اشغال میکندولی خب خودم که بخوانم شاید کافی است ، شاید.

حرفی از دوستان و نزدیکان نخواهم زد ، گاهی انسان  نعمت یا بخصوص رحمت خدا را نمیبیند و خیال میکند خبری نیست ، اما به اطراف و نزدیکان و دوستان بنگریم ، آنهایی که از جان ودل وقت میگذارن ، حرف میزنند   و حتی گوش می دهند ، آنها که حاضرند برای ما بیاییند حتی از دوردست و به یاد باشند حتی از دور دست . خانواده برای ما شفاف است ولی گاهی آنان که باید ببینبم از هرچیزی و هر نامی ، نمیبینیم ، و بد است که بعد ها تجربه کنیم و اکنون نفهمیم که چه دارد میشود در ذهن ها !

از دوستان گفتم ، از کمال و شعورشان ، که گاهی بعد از خانواده ، جایگاه میابند و حتی گاهی جایگاهی قبل از خود ، به دید حسرت نگویم ، به اطراف بنگریم اگر یافتید ، قطعا برنده اید اما اگر نه بخواهید از دوست نزدیک خویش ، التماس کنید .

فکرمان را قوی کنیم و با او تغییر دهیم آنچه را که میخواهیم تغییر دهیم، اگر در ذهن تغییر کرد ، قطعا در مقابل ما نیز تغییر خواهد کرد ولی هنگاهی که قصد تغییر داریم و ذهنمان ناتوان است از تغییر ، شکست تنها ماحصل هر حرکتی خواهد بود ، بخواهیم دغدغه ای برای تغییر ، بخواهیم تلاشی برای آنچه که میخواهیم به یادگار بگذاریم برای نسل های بعد ، اگر با این تفکر امروزی به خویشتنمان ادامه دهیم شکستی از پی شکست دیگری حاصل خواهد شد.

وارد جامعه شدم در میان این کلمات ، اما جامعه خودم را خلاصه کردم در  12 متر کمی بیشتر یا کمتر که در آن چراغی هست و سجاده ای که همیشه پهن است وتوان جمع کردنش را ندارم ، غربت ، درمیان دوستان ، درد سنگینی است ، حرف هایم را با خنده جواب دادن ، و جنگیدن برای خنده و جنگیدن برای نبودن !

بی پرده حرفایم را میزنم ، عدم حضور برای راحتی بیشتر ، عدم حضور برای خنده های الکی ، عدم حضور ، عدم حضور و نبودن ، کسی درک نمیکند برای چه ، درهرجایی که باشم ، در میان هر شخصی ، افتخارم این است که به یاد کسانی هستیم یا به یاد کسی هستم ، که کسی به یادش نیست ، این را به جهت شکل گیری مبالغه در ذهن نمیگویم ، این را به جهت دروغ نمیگویم ، حداقل این است که نمبینم به یادش باشند ، گاهی میکویم ، یار من است ، مبریدش ، یار من است ، نکشیدش ، اما خب یار است دگر هر کجا رود خوش رود.

درمیان کسانی که تنها میجنگند برای خنده  ،تلاش میکنند برای خنده ، سخت است دوام آوردن و سخت است نگریستن های که دیگر کاری نمیتواند بکند ، سخت است میان کسانی زندگی کردن که تنها دندان های تا ته مشخص شده دیگران هدفشان باشد و ثبت نام ها در میان نام های دیگر ، آه حسرتی است و شاید نگرانی و شاید هم نفرتی حاصل شود ، اما نفرت نیست ، شاید تضادی باشد میان نفرت !

بس است از دانشگاه گفتن !

تنها شرحی که میتوانم از مکه و مدینه بنویسم ، شاید همین است

اگر بخواهم مدینه را در یک جمله خلاصه کنم که گفته ام باز : مدینه بغض اسلام است

از آن روزی میترسم که خاک مدینه به صدا درآید و شروع به شهادت بر له مردم و مسافران کند ، که بلا شک کسی توانایی شنیدن که هیچ ، بلکه توانایی نگاه کردن هم ندارد اما در این میان شک است که شاید خاک مدینه خود ، از ما باشد ، و روزی محاکمه شود همچون مردانش و حاکمانش.

جمله سازی با این کلمات سخت است :مدینه ، محمد ،علی ، فاطمه، سیلی، مادر، پسر ، بقیع ، با این کلمات جمله ساختن حاصلی ندارد جر ناتوانی ، هیچ کسی نمیتواند درک کند سیلی خوردن مادر در کنار پسر در کوچه خلوت ! آنان را خبری شد ، خبری بازنیامد !

هیچ کس نمیتواند درک کند توهین به پدر در کنار فرزند ، مرگ پدر در کنار فرزند ، دیدن همسر بین دیوار و در ! جز فهیم ،نه بیننده و شنونده!

اسلام بیشتر از این که  به شمشیر علی مدیون باشد به سکوت علی مدیون است ، سکوتی که حاصلش برای خودش ، هم زبانی با چاه ، بیداری های مداوم و ... بود ، امروز در مدینه تنها بوی غربت و اسارت می آید و در حوالی مکه بوی انسانیت ولی حضور برخی از ما این بو را کم رنگ میکند،اگرچه میخواستم مطلبی با موضوع حج بنویسم ولی فقط عنوانش را انتخاب کرده بودم ، عیسی و خرش !

درپایان میگویم ، این دانشگاه رفتن ما همان است !
این را میگویم و تمام ، آری میان خود و خودم و خویش زندگی میکنم !
والسلام