اعتماد به خدا کوه هارا کوچکتر نمیکند بلکه صعودمان را راحت تر میکند.

۱۲ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

دی ماه !!!

سلام

دوستان عزیزم همواره دی ماه برایم فصل خوبی نبوده است نه از نظر درسی بلکه از نظر فکری و آنچه که به فکرم میاد ترکیبی از تنهایی و شور رو میشه تو ماه دی کنار هم قرار داد و به نتایج خوبی رسید ، بعضی از ارتباطات هم در دی ماه که شکل میگیرد میتواند عالمی را برای مابسازد ، دنیای ما دنیایی است زیبا و درعین حال نجس و غیر قابل تحمل ، برای من که نه زیبا است و نه نجس ، چرا که تنها چیزی رو که در عالم فهمیدم لذتی بود که از تنهایی ها و مطالعه ها دریافتم ، البته مطالعه ها رو هم نفهمیدم  و درک نکردم و نفهمیدم و خیالی باطل بوده .

فاش میگویم و از گفته خود دلشادم /  بنده عشقم و از هردو جهان آزادم

اما این بیت شعر هم برای من سرشار از تناقضات  رفتاری است متاسفانه ، 

دوس دارم آزادی را ، جهان را ، عشق را برای خویش درک کنم که امیدوارم این زمستان پر باشد از این تعاریف

امتحانات خوبی داشته باشیم ان شاءالله. ...

توکلت علی الله را فراموش کنیم باخته ایم 

و امیدوارم در راهی که قدم میگذاریم موفق باشیم و برقرار و شاد .

دوستانم .

والسلام./

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
میلاد روان

تفکری جدید


به نام خدا

جنگ تفکر ها در محیط اطرافمان عجیب آزار دهنده است ، همه به دنبال برتری تفکری خود و غلبه بر تفکر دیگری هستیم و غافل از آن که وقتی بگذاریم و بین این تفکرها به آرامش غلبه کنیم و یا بر ما غلبه شود ، روزگار نوین روزگاری نیست که بتوان به راحتی و با خیالس ساده از آن عبور کرد ، هر رفتار ما کنشی است که هم واکنش دارد و هم خود واکنشی است از نسل بعد ، و بسیارند کسانی که توانایی این را دارند که از خود کنشی نشان دهند مستقل که نه تحت تاثیر کنش های قبل از خود باشد و نه کنشش تحت تاثیر واکنش های دیگران ، اما آیا ما این توانایی را داریم ؟ ، عجیب است که شاید رفتار های خود را مقطعی بدانیم و بگوییم که خواهد گذشت ، اما همین خواهد گذشت های ماست که تبر بر اسلام و جامعه زده است ، و ما اکنون از جامعه مینالیم چرا که آنها گفتند که خواهد گذشت و شاید هم بعد از ما از جامعه و اسلام بنالند که نالیدنی از همان جنس خواهد گذشت های امروز ما ، برای بسیاری این حرف مزاحی است که تنها با آن پرده از دهان بر میدارند که دنیا بر اساس امواج تفکر است که در گذر است و الا غیر .

دیکتاتوری در مغز ما حاکم است و خود نیز نمیخواهیم آن را از تخت بر اندازیم چرا که هر چه فرمان میدهد همه بر اساس همان خوراک های نجس فکری ماست ، واقع بینانه بگویم ، کلمه ای بهتر از نجس نیافتم برای این نوع خوراک ها ، فرمان ها  برای راحتی نفس است به هر قیمتی و تبادل با لذت با هرقیمتی و با توجیه های زیبای فکر ، توجیه هایی که سرآمدشان ظاهر ماست و ما هیچ مصداقی برای مقابله با او نداریم ، چرا که فکر را در توجیه کردن یار بی بدیل همان دیکتاتور کرده ایم که هردو برای بقای خود در حال تلاشند ، گاهی هم که تخت آنها را دل به لرزه در میاورد ، آنها چون درختان با ریشه ، ریشه خود را محکمتر میکنند و ساقه خود را کلفت تر که تبر دیدگان و گفته ها با رهبری دل آنها را قطع نکند اما این را باید دانست که هیچ درختی به وجود نمیاد مگر آنکه قبل از آن تبری برای قطع کردنش وجود نداشته باشد و یا ساخته نشده باشد ، این خود ، ترس و لرزی است به جهت لرزیدن و قطع شدن ، اما توانایی این دیکتاتور را در این میتوان دید که به چشم و گوش و لامسه قدرت کافی برای تبعیت از دل نمیدهد و این دل است که همچون رهبری که دوستدار عقل است تنها در جایگاه خود مینشیند .

روزگاری با عنوان روزگار حال همواره سازنده روزگاری با عنوان روزهای آینده است  ، نمیتوان گفت که زمان را از اکنون محاسبه کرد و به گذشته آن کاری نداشته باشیم اما توانایی این را داریم که کنش هایی را یا امواجی را منتشر کنیم که واکنش هایی آنها در آینده برای ما در طرف دیگر واکنشی معکوس داشته باشد و از زیبایی هایی که به سبب کنش های کنونی ما ایحاد خواهد شد ، کنش هایی بهتر ، زیباتر و از همه مهتر تحت تاثیر کنش های ما منتشر شود که اگر این گونه شد ، زیبایی را به رقم خواهد آورد که شاید رهبری این زیبایی در توان ما نباشد و مجبور به رهبری همان کسی باشیم که سال هاست نقش همان دل را ، در تنهایی دارد ، اما این دل توان راه رفتن دارد و گریستن و چه بسیار هم به جهت موج های ما گریه هایی از جنس خون را لمس کرده است .

توان تولیدکنندگی موج در ذهن ما بسیار بالاست و از همه مهم  تر بر سازه ای قرار گرفته است که برای دیدن ارتفاع آن مجبوریم بر خلاف میل به آسمان بنگریم و بنگریم ، اما مشکل در جنس موج است ، جنس های که هست همه قجری است و این مسبب همان خون هایی است که دل را رنگین میکند و عجیب میسازد کنش هایی که سال ها بعد به سبب امواج کنونی واکنش هایی  را به شباهت فاجعه  ، کلمات اگر درک کنیم میفهمیم فاجعه چیست ، درکی از جنس کلمات مانند تشنه ، سیر ، گرسنه ، استسقاء و ... !

اما برای تحقق خوبی ها چه باید کرد ؟ ، تنها ه این سوال فکر کردن و درک کردن فهمی که در عمق آن خفته است میتواند دنیا وجود آدمی را به لرزه در آورد ، ماحصل کنونی ما تا این سن چه بوده است ؟ ، در کجای اهدافمان قرار گرفته ایم ؟ ، از این بحث سوالات لب ها را آغشته به رنگ دل میکند ، چشم ها را یار اشک میکند و فکر ها را یار عقل و عقل را یار منبع عظیمی از جواب ها و سوال ها وفکر ها میکند !

والسلام

موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد روان

نسل ما

سلام بر همه ، از آنهایی که دوستند و داریم دوستشان و از آنهایی که به پاس دوستی به این میاییند

الان دیر وقت است و واقعا توان نوشتن ندارم ونمیتوانم الان اندیشه هایم را پیدا کنم

دیگر از نسلی خواهم نوشت که میخواهند یه مملکت را درست بگیرند و آن را مثلا آباد ، از سیاست مداران و تاچران ، از دکتر ها و مهندس ها و از معلم ها و از مادر های بعد ...

نسل ما شاید ، در میان شاید های الکی رشد  کرده باشد ولی به میزانی هم بد نیستیم اگر چه ما را مسخره و مذخرف هم مینامند البته حق هم با آنهاست

ولی این بار مقایسه خواهم کرد ، از دیده ها میگویم و از شنیده ها و ...

امیدوارم که خدا فکر و قلم و دستانم را نیرو ببخشید

برای همه دوستانم آرزوی موفقیت دارم ، امیدوارم همیشه در داشتن بهترین ها موفق باشند

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

مقاومت اجسام

گاهی زیر خمش های متقارن و‌نامتقارن زندگی قرار میگریم که تنشی رو در روح و جسم ما ایجاد میکنه که موجب کرنش اپسیلونی جسم و شاید کرنش بسیار زیاد روح بشه که تقریبا کرنش جسمی برای همه ما برابره و مقدارش خیلی کوچیکه به گونه ای که میشه صرف نظر کرد ولی اون کرنش روحی خیلی جالبه ، تاثیراتی که اگر هم نخوایم درصدی ازش میمونه ولی همیشه صرف نظر کرده ایم و جالب تر از همه اینه که ممان اینرسی روحی ( گردن کلفتی  ) همه باهم متفاوته.
بعضی هامون مقدار بار بحرانی خیلی کمی داریم و سریع کمرمون کمانش میکنه و خیلی جالب هم هست که بعضی از ما تکیه گاه هامون دوسر مفصلیه و بعضی هامون گیر دار و بعضی هامون مثه بنده که یه سر مفصلی و اون طرفی هم آزاده ( از هر دوجهان هم آزاده )
ایشالا در برخورد های زندگی تو حالت ارتجاعی بمونیم و گسیخته نشیم ( البته بعضی وقتا هم ارتجاعی خوب نیست :)  )

درکل : " اندر خم یک کوچه ایم"

والسلام
موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

از جنس سکوت

احوالات روزگار ما شده است آن پسربچه آرام و احمق که مدام توبه میکند و میشکند ، گاهی  با خود می اندیشد که دیگر توبه چرا ، کار خود را ادامه بدهم ، این همه توبه کردن و شکستن برای چه ، هم خود را راحت کنم و هم صاحب توبه را و هم آن که برایش توبه کرده ام
نوشتن آدمی را آرام میکند و فکرش را آسوده ، اما پسر پجه با حرف زدن فکرش را آسوده میکند، حرف هایی که در خانه میزند ، گاهی خنده و گاهی گریه ، ولی همه در خانه است و خبری از آن در بیرون نیست ، از درب که بیرون میروی دیگر آن حرف ها وجود ندارد، حرف هایی که از ذهن میاید و گاهی از دل .
ولی امروز ما آن بچه نیستیم و در خانه هم نه ، حرف هایی ما برای همیشه در ذهن ها خواهد ماند ، حرف هایی که باید در گفتنشان دقیق بود و حساس ، گاهی این حرف ها ،فرقی ندارد از کجا آمده است ، میتواند مسیر زندگی ای را تغییر دهد ، باز هم فرقی ندارد مسیر از آن خودت باشد یا دیگری ! در هر کجا قدم میزنیم مراقب باشیم که با خود چه می گوییم ، چه میشنویم و چه می بینیم ، چرا که به برخی ها باید "ن" اضافه کرد ، دلیلش مهم نیست چرا که این " نه" اگر آری باشد بازهم قضیه مسیر را بازگو میکند.
حرف هایم دوجنسی است ، گاهی که  برخی از واژه ها را گم میکنم ، میروم و در میان حرف های خودم و یا دیگران و یا راه رفتن خودم یا دیگران ، آنها را میابم ، بسیاری معانی برخی از واژه ها را در پیراهن ها و گریبان ها یافته ام و لذت بخش نیز هست ، درمیان پول ها ، دست ها ، کش ها و ... اما آن چیزی که مزه لذت را ازبین میبرد ، اسرار دوست گفتن است و شنیدن است که باید از آن " ن " معروف باز استفاده شود ولی این بار ما باید استفاده کنیم ، برای حال خود ، که مسیر همان باشد ، از اسرار گریبان و آستین خود فهمیدن هم داستانی دارد برای خود ، و باز هم نگفتن و نشنیدن.
گاهی دل و عقل فریاد میخواهد ، فریادی نه از جنس سکوت در کالبد شیشه ، بلکه فریادی از جنس گفتن و در کالبد آسمان ، حرف هایی که از دیدن آمده اند و شنیدن و باید با گفتن آنها را آزاد کرد ، گفتنی که از جنس شنیدن و دیدن نیست ، از لمس کردن ها و عذاب هایی است که میبینیم و توان جنگیدن نداریم ، اینجا است که دل میخندند و دعوت به سکوت میکند و عقل دستور به فریاد و کاری نیز نمیتوان کرد ، نه قدرتی داری و نه طبلی و شیپوری که درآن دمید و باید بنشینی و سکوت کنی و حتی گاهی لبخند به حرف هایی که در میان کلام برخی میشنوی که تنها جنس حرف ها و کلماتش آشناست ولی صدایش غریبه است و گاهی هم در خود احساس میکنی که با دو از یک جنسیم و حررف هایی او را تکرار خواهیم کرد ولی بازهم حرف هایی که میزنیم آشنا نیستند وصدایش برای او غریبه ، اما از این کلمات برای خود و او لذتی فراهم میکنیم که خنده ای دارد و تو نیز شاید بخندی ، اما در پس آن گریه است که شاید . . .
و همه این ها است که دست در دست هم میدهند کلمه ای در وجود آدمی زاده میشود به نام " غربت" !
آن بادیه نشین در چادرش چه میکشد!

والسلام

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

از میان شایدها...

به نام خداوند

این شاید آخرین حرف هایم باشد ، شاید آخرین حرف هایی که خواهم زد ، امتحانات حل شود یا رمضان بگذرد ، یا شاید هم سکوتی زاده شود که دوستانم بیاییند و در میان این کلمات حرف هایی برای ذهنم بیایبند که ابدی باشد.

دراین زمان که آن را ترم نامیدم ،اتفاق های زیادی برای همه ما افتاد ، از استرس های همیشگی و روزمره و شبانه تا بی خیالی هایی که بعد از آن ها ترس بود ، از نفهمیدن هایی که تلاشی نشد برای فهیمدنش تا فهمیدنی هایی که سرانجام آنها سکوت بود و ترس ، از طوس تا کعبه ، از غربت . . . ، و اتفاقات دیگری که شاید میان همه ما مشترک است و همه برای آن گاهی از دل آهی میکشیم ، و اتفاقات شخصی مشنرکی نیز میان آدمیان وجود دارد که گاهی حاصلش خنده است و گاهی حماقت و بسیار زیبا که گاهی باز هم خنده .

اول از کجا شروع کنم ، از کمالات و درس های شیخ جوان ما ، از جامعه ، یا از حج ‍!

بعضی ها شخصی است ولی در میان کلمات میتوان آنها را صید کرد، اگر چه دوستانم حتی دوستانم آنها را اراجیف میداند ولی نگاه چند ثانیه ای کسانی حتی به عنوان ها ، امیدی میدهد برای ادامه ، جای این حرفا در میان این کلمات ناتوان و در این مکان محدود نیست و توانایی قلم در نوشتن است نه سفیدی را سیاهی کردن ، ولی خب گاهی حرف ها را باید زد به این امید که بخوانند اگر چه وقت هایی را اشغال میکندولی خب خودم که بخوانم شاید کافی است ، شاید.

حرفی از دوستان و نزدیکان نخواهم زد ، گاهی انسان  نعمت یا بخصوص رحمت خدا را نمیبیند و خیال میکند خبری نیست ، اما به اطراف و نزدیکان و دوستان بنگریم ، آنهایی که از جان ودل وقت میگذارن ، حرف میزنند   و حتی گوش می دهند ، آنها که حاضرند برای ما بیاییند حتی از دوردست و به یاد باشند حتی از دور دست . خانواده برای ما شفاف است ولی گاهی آنان که باید ببینبم از هرچیزی و هر نامی ، نمیبینیم ، و بد است که بعد ها تجربه کنیم و اکنون نفهمیم که چه دارد میشود در ذهن ها !

از دوستان گفتم ، از کمال و شعورشان ، که گاهی بعد از خانواده ، جایگاه میابند و حتی گاهی جایگاهی قبل از خود ، به دید حسرت نگویم ، به اطراف بنگریم اگر یافتید ، قطعا برنده اید اما اگر نه بخواهید از دوست نزدیک خویش ، التماس کنید .

فکرمان را قوی کنیم و با او تغییر دهیم آنچه را که میخواهیم تغییر دهیم، اگر در ذهن تغییر کرد ، قطعا در مقابل ما نیز تغییر خواهد کرد ولی هنگاهی که قصد تغییر داریم و ذهنمان ناتوان است از تغییر ، شکست تنها ماحصل هر حرکتی خواهد بود ، بخواهیم دغدغه ای برای تغییر ، بخواهیم تلاشی برای آنچه که میخواهیم به یادگار بگذاریم برای نسل های بعد ، اگر با این تفکر امروزی به خویشتنمان ادامه دهیم شکستی از پی شکست دیگری حاصل خواهد شد.

وارد جامعه شدم در میان این کلمات ، اما جامعه خودم را خلاصه کردم در  12 متر کمی بیشتر یا کمتر که در آن چراغی هست و سجاده ای که همیشه پهن است وتوان جمع کردنش را ندارم ، غربت ، درمیان دوستان ، درد سنگینی است ، حرف هایم را با خنده جواب دادن ، و جنگیدن برای خنده و جنگیدن برای نبودن !

بی پرده حرفایم را میزنم ، عدم حضور برای راحتی بیشتر ، عدم حضور برای خنده های الکی ، عدم حضور ، عدم حضور و نبودن ، کسی درک نمیکند برای چه ، درهرجایی که باشم ، در میان هر شخصی ، افتخارم این است که به یاد کسانی هستیم یا به یاد کسی هستم ، که کسی به یادش نیست ، این را به جهت شکل گیری مبالغه در ذهن نمیگویم ، این را به جهت دروغ نمیگویم ، حداقل این است که نمبینم به یادش باشند ، گاهی میکویم ، یار من است ، مبریدش ، یار من است ، نکشیدش ، اما خب یار است دگر هر کجا رود خوش رود.

درمیان کسانی که تنها میجنگند برای خنده  ،تلاش میکنند برای خنده ، سخت است دوام آوردن و سخت است نگریستن های که دیگر کاری نمیتواند بکند ، سخت است میان کسانی زندگی کردن که تنها دندان های تا ته مشخص شده دیگران هدفشان باشد و ثبت نام ها در میان نام های دیگر ، آه حسرتی است و شاید نگرانی و شاید هم نفرتی حاصل شود ، اما نفرت نیست ، شاید تضادی باشد میان نفرت !

بس است از دانشگاه گفتن !

تنها شرحی که میتوانم از مکه و مدینه بنویسم ، شاید همین است

اگر بخواهم مدینه را در یک جمله خلاصه کنم که گفته ام باز : مدینه بغض اسلام است

از آن روزی میترسم که خاک مدینه به صدا درآید و شروع به شهادت بر له مردم و مسافران کند ، که بلا شک کسی توانایی شنیدن که هیچ ، بلکه توانایی نگاه کردن هم ندارد اما در این میان شک است که شاید خاک مدینه خود ، از ما باشد ، و روزی محاکمه شود همچون مردانش و حاکمانش.

جمله سازی با این کلمات سخت است :مدینه ، محمد ،علی ، فاطمه، سیلی، مادر، پسر ، بقیع ، با این کلمات جمله ساختن حاصلی ندارد جر ناتوانی ، هیچ کسی نمیتواند درک کند سیلی خوردن مادر در کنار پسر در کوچه خلوت ! آنان را خبری شد ، خبری بازنیامد !

هیچ کس نمیتواند درک کند توهین به پدر در کنار فرزند ، مرگ پدر در کنار فرزند ، دیدن همسر بین دیوار و در ! جز فهیم ،نه بیننده و شنونده!

اسلام بیشتر از این که  به شمشیر علی مدیون باشد به سکوت علی مدیون است ، سکوتی که حاصلش برای خودش ، هم زبانی با چاه ، بیداری های مداوم و ... بود ، امروز در مدینه تنها بوی غربت و اسارت می آید و در حوالی مکه بوی انسانیت ولی حضور برخی از ما این بو را کم رنگ میکند،اگرچه میخواستم مطلبی با موضوع حج بنویسم ولی فقط عنوانش را انتخاب کرده بودم ، عیسی و خرش !

درپایان میگویم ، این دانشگاه رفتن ما همان است !
این را میگویم و تمام ، آری میان خود و خودم و خویش زندگی میکنم !
والسلام
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد روان

غربت فاطمیه

امشب ، فاطمه ، علی . . .
از این مصیبت گفتن نه میتوان مقدمه نوشت نه پایان
شبی چون امشب بود که علی ماند و سوزهای تنهایی
دختری بود به نام فاطمه ، تنها دختر پدرش ، تنها فرزند پدرش ، پدرش رهبر امتی بود که مردمش را نجات داد
تقریبا نود روز پیش بود که اصحاب کنار بستر وفات آن مرد که پیامبرشان بود ، نماینده خدایشان بود ، نشسته بودند ، علی بود  و شاید هم فاطمه در آن سوی خانه خود نشسته است و میشنوید حرف ها را ، پیامبر ، پدر دختر هجده ساله به هذیان گویی متهم شد ( مرا ببخش) نمیدانم در دل آنها چه گذشت ولی میدانم یکی آه سردی شنیده شد  و مجلس خاموش.
پدر که رفت برای تنها دخترش دو چیز را به یادگار گذاشت علی و باغی که از آن به مستنمندان کمک کند چرا که عصر پیشرفته جاهلیت در لباس اسلام را میدید ، نه اینگونه نبود پیمبر برای علی ، فاطمه را به یادگار گذاشت . . .
با رفتن آن مرد ، دیگر هیچ اثری از حرف هایش نبود جز نامش
حرف هایش بر روی زمین ماند و اولین حرفش بر علی دلالت داشت که آن را نشنیده گرفتند ، علی میدید که چه خواهد شد و چه شده است ، او ناراحت نشد و  شاید با خود گفت " چه غم دارم چو در عالم نگاری خوش سخن دارم" ، فاطمه هست ، دردهایم را میشنود و حرف هایم را میبیند و لمس میکند
یادگاری پیامبر برای کمک به بیچارگان نیز رفت ، دختر هجده ساله وارد نبرد شد برای گرفتن حق آنان ، او به فکر خود نبود چرا که علی را داشت ، او نیز  همچون پدرش به خاطر ملتی که نفهمیدند سیلی خورد ، سیلی که دردش  را تاریخ احساس کرد ، سیلی که در مقابل فرزند خورده شد ، سیلی که یک مادر در کنار فرزند بخورد در کوچه های بی کسی . . ..
فاطمه از تلاش خویش دست بر نداشت و جنگید ولی نه برای خود . . .
همه در خانه بودند  ، خانه ای که پیامبر در آن تنها دخترش را به یادگار گذاشته بود ، در را زدند که بیایند علی را ببرند وعلی میدانست که بجنگد کار تمام است  والا  لا فتی الا علی لا سیف الا ذولفقار
در را به آتش میکشند و فاطمه میرود برای عدم ورود آن ها ، که آنها حرمت دختر پیامبرشان را نگه دارند و وارد نشوند ، فاطمه پشت در است که در با دیوار یکی میشد اگر فاطمه نبود ، نمیدانم در افکار فاطمه چه گذشت ولی میدانم یکی که آن را با صدای بلند هم گفت این بود ، از من گذشت ، میخ را از در جدا کنید که روزی به بدن دخترم زینب نرود . . .
علی شکسته شد
علی ماند و چاه هایی از حرف . . .
فاطمه رفت و تنها اسمش ماند . . . !!!
شهادتش تسلیت
والسلام
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

بسیج

سلامی چو بوی خوش آشنایی

اگر چه به دلیل درد مهره های گردنم توان نوشتن ندارم ولی گفته بودم مینویسم و خلف وعده بود حداقل نبست به خودم

تشکل بسیج

بسیج لشکر مخلص خدا !؟

در این عبارت هیچ شکی نیست که تمام افراد بسیج افرادی پاک و مومن هستند و برای آرمان های بسیج میجنگند و تنها برای خدای خویش دست به جهاد دارند و درود خدا بر بسیجیان واقعی

امروزه کار بسیج در این میدان های سخت و نفس گیر کاری بس دشوار و غیر قابل آزمون است ومهارت های خاص و ایدولوژی های جدیدی را میطلبد که در برابر این دشمنان آشکار و پنهان تمام قد بایستد ودر برابر آنها خودنمایی کنند و بگویند که ما هستیم  ، این ما هستیم ها ، باید از آن نوع  باشد که دیگران با رعب و وحشت به آن بنگرند نه طبلی که به صدا در آید و دیگر کاری از پیش نبرد

امروز بسیج وظیفه اصلی آن به زیر یک پرچم فراخواندن همگان برای داشتن زندگی اسلامی در راستای سعادت و خوشبختی است نه متفرق ساختن افراد ؛ و معرفی کسانی که میتوانند الگو باشند و آنها را در ذهن خود بت کرده ایم و در ذهن دیگران بیگانه ، امروز ملت ما به شهدا و خانواده آن ها نگاهی سرشار  از تنفر نگویم  از آن کمتر و یا حداقل آن این است که به آنها بی اهمیتند و چه بسیارند کسانی که می گویند " خیری نیست ، شر مرسان" اینان کسانی هستند که در کنار یکدیگر مینشینند ولی با دیدگاه های متفاوت و در بزرگسالی همین ما بسیجیان هستیم که از اوضاع بد جامعه مینالیم و آن هم نیمکتی های ما میگویند که بنگر جامع نگری را که از اول راهم را درست انتخاب کردم و دیگر جوابی نیست در حالی که میدانیم که راه ما همان صراط مستقیم است

اما چکونه پیش می آید ، امروزه معدود کسانی یافت میشوند که هم جهادی بیاندیشیند و هم عقلی ، امروزه جنگ بین ایدولوژی هاست ونباید فقط در جبهه حق جهادی اندیشید و خدمتی که نمیکنیم  هیچ ، بلکه باعث شویم شکست در چند قدمی ما گام بگذارد ، جامعه کنونی که دیگر جامعه نیست بلکه جنگ است بین الهییون ، کمونیست های به ظاهر شیعه! ، ماتریالیسم های ربا خوار به ظاهر دین دار ، رئالیسم ها و ایده آلیسم ها و ... و تفاوت این عناوین در ایران با جوامعی که این ها در آن متولد شده اند در این است که اسلام را منعطف و آن را پراگماتیسم پذیرفته اند و این همان مورچه است و داستانش  ، کار در چنین جامعه ای است که جهاد را سنگین میکند و باید برای نفس کشیدن هم ایده داشت و نوعی وسیله باشد برای جنگ، جهادی صرف کار کردن در این وضعیت یعنی شکست اما نباید فراموش کرد که خدا نیز کمک خواهد کرد همانطور که در مدت های بسیار انسان را تنها نگذاشته است اما این را به یاد داشته باشیم که اگر خدا خواسته اش این بود که در میدان ها همواره حق پیروز باشد و انسان  ها از شکست ها و پیروزی ها عبرت نگیرد ، این دنیا را ، عالم اسباب و مسببات قرار نمیداد .

تفکر همواره در طول زندگی انسان کاربرد کمی داشته است و در بسیاری از موراد اصلا کاربردی نداشته و واضح تر بگویم ، هرکسی که با قرآن اندکی آشنایی داشته باشد متوجه خواهد شد در چه تعداد از آیات عبارت " لایعقلون" استفاده شده است و این حرکت نیز در قرآن بی دلیل نیست ، اما خوب بیاندیشیدم و خوب بنگریم که طرف مقابل جبهه حق بهتر میاندیشد و بهتر از این موهبت الهی استفاده میکند ولی غافل از آنکه " ومکرو مکر الله و الله خیر الماکرین " .

امروز ما مسئولیم به انجام تکلیف اما نه تکلیفی که بنا بر احساس وظیفه ای باشد که از امیال ناشی میشود بلکه باید جایگاه عقل را دریابیم

پایان خوبی ندارم که بگویم ولی عبرت بگیریم از احساسی جهاد کردنمان بدون حضور عقل ، حداقل به 35 سال اخیر بنگریم که در متن این انقلاب چه اشتباهاتی را مرتکب شدیم


والسلام./

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

چاپ نشد

سلام دوستان

چند روز پیش بهم خبر دادن که مطلب ذیل به دلیل برداشت سیاسی توانایی چاپ نداشت ، منم در جواب گفتم که زیر مطلب بنویسد به خدا نیت نویسنده اجتماعی است .  :-D

 . . .

به نام خدا

اکنون که در خیابان های شهر قدم بر روی افکار بی انتهای تفکرات می گذاری ، هزاران مساله با هم و در میان هم و کاهی در آغوش هم فکر را که هیچ بلکه قدم هایمان را نیز آزار می دهد . شاید گفتن از نگفتن ها کاری دشوار و بس خطرناک برای ذهن باشد ، اما نگفتن برای درد های وجود آدمی اثراتی تسکین ناپذیر به جا خواهد گذاشت و نگفتن ها تنهایی می آورد و گفتن ها هم فکر و در میان این گفتن ها شاید میشی گرگ صفت قرار بگیرد و چون آتشی باشد بر انبار کاه.

شاید از بهمن 57 چیزی به یاد نداریم ولی به یاد داریم چه شد و به یاد داریم برای چه ، و مهم تر از آن ، این است که به خوبی برای ما روشن است

امروز خیابان های شهر نماد تفکری است که در عقل و سینه های برخی از مسئولان قرار دارد و چه آینه زیبایی است  ، بهمن همواره ماهی است که به آن افتخار کرده ایم و بهای وصلش جان بوده و جان هم داده ایم و اگر باشد باز هم قدم پیش میگذاریم . متاسفانه امروز خودنمایی و نشان دادن این ارزش پوچ  بیداد کرده و همه برای به دست آوردن سهمی از جامعه از حق های فراوانی میگذرند .

گفتن مسائل کوچک مقدمه ای برای گفتن آنچه که پنهان است ، تبریک گفتن ها با بیت المال علم کردن امروز چیزی غیر قابل انکار است ، در این قرن که در تعدد ادارات باید  بازار شام را مثال زد و شاباش گفتن های این غرفه داران با علم کردن این بنرهای امروزی که هرکدام در علم کردنشان سریع تر باشد در میان خود سربلند تر است باعت ایجاد تفکری میشود که همگان به آن آگاهیم و البته باعث تعجب گذشتگان و فرزندان ما خواهد شد و به خوبی میشود فهمید که جریان به کدام سو خواهد رفت و در آینده چه خواهد شد چیزی که در این میان روشن است این است که هدف امام در 15 سال جنگ که مژده پیروزی آن در بهمن ماه داده شد آن چیزی نیست که اکنون در فکر و اندیشه این غرفه داران است و باید گفت  که همه میتوانیم اهداف الهی را بر نیزه خیانت و دورویی کرده و از آن برای خود سود برد و به خیالی خام جرعه ای آب نیز برای راحتی بنوشیم اما هموراه باید شکافی از تفاوت میان عده ای باشد .

و اگر به خود بیاییم و با خود بیاندیشم و به جامعه بنگریم و از دیدگان خودبه درستی استفاده کرد خواهیم فهمید این ، آن جامعه نیست.

والسلام./


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

ده روز = دهه

سلام دوستان

با عنوان دهه مشخص است که برای چه موضوعی مینویسم

امروز آغاز همان روزی است که به همگان نشان داده شد که سرانجام مقاومت و جنگ برای خدا پیروزی است ، چه در اهداف شخصی چه در اهداف اجتماعی.

چند روز پیش مقاله ای برای یکی از هفته نامه ایلام نوشتم که به احتمال بالایی توانایی چاپ آن را ندارند ولی اینجا به مضامینی از آن اشاره ای میکنم.

امروز آغاز دهه ای است که سیر ایران و ایرانی عوض شد و راهی شد به سوی آزادی و حکومتی که انتهای آن متصل به حکومت الهی و باقی.

از این دهه گفتن و از این دریای معرفت و عرفان اجتماعی حرف زدن کار من نیست ولی از این پیروزی حرف زدن و از امام نگفتن کاری عبث است و بیهوده .

خوشا به حال ما که امام را داریم چه اکنون و چه قبل از آن ، از خمینی حرف زدن و حرفایش و همین فکر کردن برای یادآوری حرف هایش در ذهن ، بسیار لذت بخش است و سخت قابل تامل ، ادبیات ساده امام در سخنرانی ها  و قاطعیت ها و کلمات بکار برده شده بسیار ماهرانه و زیرکانه بودند و این ادبیات ساده که بسیاری بدون تحقیق آن را در شان حاکم نمیدانند به ادبیاتی پیچیده در کتب و تالیفات ایشان تبدیل میشود که درک و فهم وحتی خواندن کار هرکسی نیست و من عاجز .

ولی این را به خوبی میدانم که او واقعا روح خدا بود و روح خدا باقی ماند!

من به دو اتفاق در انقلاب اسلامی و در رهبری امام خمینی اشاره میکنم : اول از حرکت امام و برخورد امام با فرستاده رهبر شوری سابق که چگونه او را خار و ذلیل کرد و نشان داد که ما انقلابی جوان و یا حتی کودکیم در معادلات شما ولی پشت پرده این انقلاب شکست ناپذیران ما قرار دارند و حرف امام به وقوع پیوست و شوری متلاشی . دوستان شاید همه شما آن حرکت امام که در مقابل نماینده شوری برخواستن را دیده باشید اما بر این حرکت تاملی کوتاه داشته باشید  و درک کنید که شد و آن زمان است که احساس افتخار عجیبی یا بهتر بگویم حس عجیبی در شما ایجاد میشود.

اما اتفاق دوم که کوتاه میگویم ، طبس ! چه شد در طبس ؟ چگونه امام میگفت که آن شن ها را که باعث نابودی آن ارتش آمریکا شد خدا فرستاد! واقعا پشت پرده حرف های امام چیست و یا کیست ؟ مگر خدای من و امام با هم فرقی دارند  و یا رفتار های من و امام با خدا فرق دارد ؟!

میخواستم از این 35مین سالگرد پیروزی بگویم یا بهتر بگویم 35مین دهه فجر که در آن چه خواهد شد . اما شاید گفتن آن اندکی سخت و به نوعی توهینی باشد به مطالب و اسم های مذکور در فوق و از آنها خواهیم گذشت ولی بدانیم که امروزه که برخی از مسئولان تنها دروغ را تحویل این ملت می دهند و حرف هایی میزنند از موفقیت ها ، ماندگار نخواهند بود و خواهند رفت و خوب باید بدانند که "جمهوری اسلامی ایران " خواهد ماند و سرانجامش به حکومت خدا منتهی است  ، برای حرف هایش تا کنون مثال نقضی نبوده و نخواهد بود.

روزگارتان خوش

دهه فجر مبارک

والسلام

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد روان