اعتماد به خدا کوه هارا کوچکتر نمیکند بلکه صعودمان را راحت تر میکند.

۴ مطلب با موضوع «فصل های زندگی» ثبت شده است

فصل های زندگی - زمستان

به نام خدا

بعد از اینکه شروع به نوشتن بحثی با عنوان فصل های زندگی کردم و تقسیم این بیست سال از زندگی متعادلم به چهار فصل که هر فصل پنج سال بود ، اتفاقات جالبی در بهار دوم افتاد و باعث شد که اندکی ذهنم از خاطرات زمستان فاصله بگیرد و این اندک بسیار عظیم  بود ، بهار ها به زمستان خویش  مدیونن .

اما به زمستان رسیدیم ، فصلی که بسیار مورد علاقه است از جانب بسیاری از ما جوانها ، فصل زمستان را برای خود یک فصل راحت و زیبا میدانیم و اهمیتی هم نمیدهیم ،چرا که به خیال خود بهار آتی همچون بهار اول است و همه  چیز برقراراست و پایدار ، روزهای زمستان حرف هایی از جنس دونفر و از جنس قدم های باهم بودن ندارد ، به خیال خود بهارمان ، بهاری است زیبا اما اینگونه نیست ، زمستان فصل غم است ، سرمای زمستان از جنس غم و اندوه است  ، هوای زمستان ، هوایی از جنس حصل است نه هوس ، باید در زمستان به دست آورد نه هوایش را با هوایی معامله کنیم که تنها وعده باران بدهد ، باید با باران معامله کرد نه با هوس باران!

نمیدانم از خاص زمستان بگویم یا از زمستان خویش ، هرکدام جذابیت های خاص خود را دارد و زیبایی های خاص خویش ، البته قطعا برای من زیباست و البته برای من گاهی تلخ تر از پشیمانی هایی بعد از عیش و شراب ولی این تلخی ها نیز گاهی برایم شیرینی را همراه میدارد در حد همراهی خدا و عشق .

وجود ما در زمستان همواره ردی دارد ، از سرمای کوه ها ، باران های باریده و یخ های ایجاد شده از برف و بوران و گاهی هم بهمن ها و گاهی نیز چاله ها و در این میان چاه هایی طویل از وجود ما ولی در وجود ما . همه این ها گاهی هوایی را میسازد از جنس سکوت و فریاد هایی از لاک و خانه خود و نشستن و فکر کردن و ، گاهی هم هوایی را میسازد از جنس غم هایی که برای خود دنیایی دارند ، غم های از هر جنس اما غم های زمستان از جنس همان نمکی است  که بر روی یخ ها میپاشند که یخ وجودمان را به کمک آفتاب ضعیف زمستان مشخص کند و نویدی دهد از جنس آفتابی از جنس خوبی.

در این میان همه چیز زمستان را فقط چاله هاست که زیبا میکند، چاله هایی که پر شده اند از آب و برف و ما از آنها که بی خبریم ، هیچ ، بلکه از نوع چاله یا چاه بودن آنها نیز بی خبریم ، قدم که میزنیم ناگهان  خود را در چاله ای میبینی که راه گریزی نیست جز کم شدن ارتفاع چاله که یا ارتفاع آن کم میشود یا قد وجودی ما ، قانون زیبایی است که چاه بعدی عمیق تر است و مدام خود را در چاه هایی میبنی که نقش و نگارآنها گاهی از ارتفاع آنها وحشتناک تر است اما دیواره چاه ها رابا فکر هایی خود که نقاشی میکنی زیباییش در حدی میشود که خود توانایی دل کندن از آن را نداری و در این چاه ها آدم هایی را میبینیم که دیوانه وار به اطراف خویش مینگرند و میل به بالارفتن ندارد . اما در این بیم هر مقداری که ارتفاع چاه را کم میکنیم و قد خود  را بیشتر ، باز فایده ای ندارد و اینجاست که باید صدایمان را از حنجره خود آزاد کنیم وقطعا  یکی خواهد آمد که ما را از چاه بیرون می آورد و در راه ، خبر از چاه هایی بدهد که خطر نابودی وجود دارد و ما تسلیم آنها نخواهیم شد اگر خود تمایلی به چاه ها نداشته باشیم ،  در بین راه نیز گاهی جامه سکوت چاه ها را بر میدارد و چاه ها و ما فی آن را نمایش میدهد اما در بین خودمان گاهی دچار تردید میشویم واز آن نجات دهنده خود فاصله میگیرم و تنها به چاهی مینگییرم که اگر راهنمایی فرستاده نمیشد قطعا در آن بودیم.

اما در این میان افرادی هم هستن که قبل از ورود چاله ها شخصی از زمستان قبل یافت میشود دستشان را میگیرد و مانع ورود آنها به چاه ها میشود ، و گاهی نیز بعضی ها از زمستان اولشان به گونه ای خارج میشوند که نهر هایشان پرآب و رودخانه هایشان زیبا و دلربا و سد های وجود آنها نیز در حال سرریز کردن و کوه های آنها پربرف و سفیدی وجودشان در راس وجودشان هویدا است اما گاهی هم هوس را معامله میکنیم و بر سر چاهی مجذوب میشویم.

زمستان وجودی ما باید ترکیبی ار خدا باشد و اسلام ، هردوباهم یکی هستن چرا که عرش آسمانی به اسلام هستند و لاغیر.

زمستان یعنی باران فکر و فکر و فکر و هیچ چیزی نیز شرایط را عوض نمیکند مگر باران  ، از قطره های آب آسمان برای پاکیزگی باید استفاده کنیم و در کنار آن نیز باید ذخیره ای برای بهار.

دوستان من از بهترین اتفاقات زمستان بود که رعدی در آسمان آنها را نمایان کرد و مشخص .

بهارمان سبز و سرشار از عشق

والسلام

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

فصل های زندگی - پاییز

سلام

پاییز یعنی سکوت ، سن یازده تا پانزده سالگی را به خوبی میتوانم پاییز بنامم چرا که هرآنچه که برای زمستان اتفاق میافتد از پاییز آشکار است اما گاهی ، شاید پاییر تولد صداهایی است که در زمستان باید برای ما آشنا باشد چرا که آشنایی با آنها در زمستان شاید سخت باشد و سخت تر . پاییز تولد عطش است ، پایز تولد مفهوم تشنگی است که زمستان بر خلاف فصل سردش ، فصل سوختن است ، باید تشنگی را در پاییز آموخت که بتوانیم درک کنیم رفع تشنگی را در زمستان .

وقتی نهالی باشیم که هنور در خاک جا نگرفته ایم باید به دنبال نهال هایی بود که همراه با ما در زمستان آب بیاشامند و در زمستان در حوالی آنها  در خاک جا بگیریم و همراه با آنها آب بنوشیم و همراه با آنها منطقه ای بیافرینیم که بدون ما نهالستان که هیچ بلکه خاک توان زیستن نداشته باشد ، گاهی هم خاک بی انصاف است و آزادی را از ما میگیرد اما مفهوم آزادی در بهار است که معنای خود را به رخ نهالستان میکشد ، نهال هایمان در پاییز است که رشد میکند و میوه خود  معین ، در پاییز است که ما باید ریشه خود را بشناسیم و ببینم در کدام سو ما آماده قرار گرفتن در خاک میشویم اما بگویم  محلی که در آماده میوشیم ممکن است هیچ گاه آن محل نباشد که قرار است در آن قرار بگیریم ؛ راحت تر بگویم که خود نیز متوجه بشوم معنی خاک چیست ؟، اگر چه خاک را باید در زمستان شناخت اما خاکی که ما قرار است به عنوان نهال در آن قرار بگیریم آن خاکی نیست که درختانی را در آن قرار میدهند که فصل به فصل برگ هایشان میرزد و خشک میشوند و دوباره زندگی میکنند ،نهال ما برگ هایش نمیریزد ، نهال ما شاخه هایش نمیشکند و نهال ما بازگشت پذیر است اما هرس کردنی نیست ، نهال ما می اندازد اما برگی را نه و حتی نهال دیگری را نه ، بلکه می اندازد خداوندی را ، دفع میکند انسانیت را  ، دفع میکند وجودیت را ، نهال را باید در پاییز شناخت ، چرا که فرصتی برای شناختش در پاییز دیگر وجود ندارد و شناخت نیز مختص فصل دیگری نیست ، در پاییز بعدی باید درخت ما ، نهال دیگری را به شناختن وادار کند ، نهال که در خاک قرار گرفت  مگر رعدی صورت بگیرد که بتواند،فصل شناختن و فصل پرورشش  در خاک را باهم یکی کند ، اگر رعدی به وادی پست بیاید و شاید در میان این همه نهال ، نهال ما را ، وشاید هم تداخلی صورت بگیرد و آن ها را که خود را (نهال) خوب شناختند بزند . پاییز است دیگر ، حتی از بهار هم خنده آور تر است .

شاید پاییز بهتر بود که بعد از زمستان باشد و برای ما زود ، اما اینجاست که باید دقیقا شناخت که چه کسی ما را به نهال شناسی میکشاند ، همه چیز از این پاییز است ، هرآنچه میکشیم و هر آنچه که از زمستان در جوی های آب میگذرد ، هر انچه که ما در زمستان و بهار بعد میبینیم از پاییز میبینیم همه و همه از این است .

گاهی هم میشود ابری بیاید ولی  بارانی نداشته باشد  ولی سرشار است از ریزش ، نه ریزش آب ، بلکه ریزش حرکت ، ریزش سکوت ، ریزش احساس  و ریزش هزاران چیز دیگر ، در این وادی ، در لباس ، در دست ، در پا ، در چشم ،و خطرناک تر در زبان .

پاییز تناقض هایی هم دارد ، سوزهایی سرد که خیال میکنی اکنون است که ساقه باریک وجودی ما را نصف کند و اما در فکر امیدوار به ریشه ایم و سوزهایی گرم که میگویی وای بر من که نهالم را درخاک نگذاشتم وتابستانی داغ پیش رو ست اما در فکر، ناامید از زمستان ، اما تمام این سوزها تنها برای فکر است و لاغیر ، فکرهایی که عجیب  یادآور کودکی های تابستان گونه است که اگر جوابی نباشد برای آنها ، به تغییرات عجیب هوایی زمستان تبدیل خواهد شد .

اما اگر پاییز گذشت خوب است که شاید دمیدنی دوباره در راه باشد برای شناختن نهال در اوایل زمستان ، اما باید چتری را همراه خود داشت که قطعا باران های زمستان برای نهالی غریبه سخت و گاهی عذاب آور و خشک کننده است.

خودمانی بگویم : چیز دیگه ای ندارم که اضافه کنم ولی بگم که همه چیز یعنی پاییز و همه چیزتر یعنی زمستان .

 دوستان خود را بشناسیم ، همراه آنها باشیم و همراه آنها فکر کنیم و اگر دور شدند به دنبالشان برویم که شاید توان گفتن بعضی چیز ها را ندارند و هرگز  دوست اصلی را فراموش نکینم .

منتظر زمستانم باشید ، امیدوارم زیبا باشد

والسلام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

فصل های زندگی - تابستان

سلام

از دومین فصل از زندگی حرف میزنم ، این روزها در درخشانی به سر شد که درخشان نبود ، این روزها با شادی بود و مفهوم دوست در فضایی که شناختی نبود ولی در همان ساعات اول بر سر یک نیمکت مینشتیم ، نیمکت هایی که سرشار بود از صفا و صمیمیت و پاکی .

تابستان ، اگر چه همیشه آدمیان از گرمایش فراری هستند اما تابستان اول ما آدمیان پر است از گرماهای که قرار است و فراری در کار نیست ، جامه دریدنی وجود ندارد و حمام های آن گرما را ازبین نمیبرد و چه بسا که گرما را به سر حد کودکی برساند . بیشتر خاطرات این دوران مخصوص همان نیمکت ها و حرف هایی است که بود و نقاشی هایی که بر دیوار مدارس میکشیدند که هنری بود برای خود ، تغذیه های آن دوران نیز سر درازی دارد ، اما آن چیز هایی که در فکرهای ما هستند همان داستان هایی است که گاهی وسیله ای است برای تمسخر و گاهی هم وسیله ای برای نابودی همان فداکاری ها ، از این دوران بگویم باختی وجود ندارد همواره پیروزی است اما اگر باختی باشد واقعا باخت است ، باختی که میتواند ریشه ای را به گونه ای بخشکاند که که درخت زندگی او با این خشکی رشد کند و روزی به کنده ای تبدیل میشود که کم میشود آن را واقعا سبز کرد یا کلا برداشت.

حمام رفتن های اولین تابستان تنها به جهت آرامش اعصاب مادر است و تغییری وجود ندارد ، جیب های ما دروغ نمیگویند ، رفتار ها برای بدست آوردن است ، اما به دست آوردن دل ، حرف های ما از سر سادگی است و زیبایی ، و زیبایی آنها در بوی آنهاست ، بویی از جنس احساس ، خنک میشویم اما با پنکه ها و کولر ها ، گرممان میشود اما فقط با نور خورشید در زنگ های تفریح ، نهایت دروغ های ما دل دردی است که آن هم آخر شب همه فهمیده اند از جنس همان حرف هایی است که بوی خوبی میدهند ، دل درد های واقعی را به مادرمان میگویم اما دلیلش را نیز میگوییم ، و باز هم حرف های تکراری مادر که " چیز بدی بیرون نخوری" . نهایت اشک های ما از سر همان حرف ها و شوخی هایی است که میدیدیم و میشنیدیم ، معلم ها را میدیدیم اما فقط چهره های ساده و مهربان آنها اما خبری از او نداشتیم.

تابستان تکرار شدنی نیست ، همه چیز در پشت حرف هایی است که از دل می آیند و تنها گرمای خورشید است و اخم مادر که بر روی آنها تاثیر میگذارد .

امروزه اما ها پیچیده تر شده اند.

ایکاش آن اما های تابستان را درک میکردیم.

والسلام./

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

فصل های زندگی - بهار

سلام

4 مهر ، بیستمین سالروز تولد من و دقیقا 20 ساله میشوم ، همواره کلمه و عدد 20 یادآور خوبی ها و شادی هاست و کمتر میشود که این امر خلافش ثابت شود ولی خب گاهی هم میشود . من بیست ساله شدم ، بیست سال از عمرم گذشت ولی خب آیا واقعا بیست سال زندگی کرده ام ؟

نگاهی کردم بر این ایام ، کاغذهایی را که مرکب ، خنده یا اشک را بر آنها حک کرده را مرور کردم ولی خب زندگی یافتم پر پیچ و خم و کاهی هم خم های که تنها برای مدتی کوتاه شادی بوده و مسیری را نود درجه کج کرده است ، اینها قابل چشم پوشی نیستن ، کودکی همواره با خنده و گریه و شادی و غضب و قهر وعشق میگذرد و کمتر مجال فکر و کمتر راه در آن به وجود می آید ، ولی خب مجالش هم اگر باشد اکنون در خاطر نمانده و اگر بخواهم بفهمم به چه اندیشیده ام باید متنی را که مینوسم بارها بخوانم که متوجه شوم !

فصل اول زندگی من ، بهار بود ، همواره اولین بهار ما زیبایی خاصی دارد از زیبایی تن و چهره تا زیبایی و زیبایی های درونی ، دوران کودکی ما هیچ شباهتی به زندگی ما ندارد همانگونه که بهار خاص است ، خاص بودن مختص کودکی است ،  از بدی های کودکی چیزی در ذهن ندارم و از کودکی هم حرفی در ذهن ندارم ، هر آنچه در ذهن دارم از چیزهایی است که دیده ام .

چهل روز اول گاهی ما را خوب میبندند که بدن ما عادت داشته باشد که در این دنیا فشار های زندگی هم هست و باید شب را ،کامل ، تحمل کرد واین احساس خفگی را تحمل میکنیم و امید به آزادی را داریم ، از مادر که متولد میشویم هیچ چیز نمیخوریم جز از وجود مادر ، تنها شیری سفید را میخوریم که یاد بگیریم در طول زندگی تنها سفیدی ها را بخوریم و با آن زندگی کنیم حتی اگر آن را بالا آوردیم و مراقب باشیم تفاوتی قائل باشیم ، حتی آب نیز نمیخوریم چرا بی رنگی خود بیماری است که در فصل های دیگر زندگی، ما آدمیان با آن روبروهستیم .

اما بد نیست بدانیم که در دوران کودکی چیزی به نام شک وجود ندارد و شکی تعریف نشده است چرا که اطمینانی غریزی به مادر داریم و این اعتماد را مدام برای خود تکرار میکنیم  که شاید فصل های دیگر فکر کنیم و ریشه محبت مادر را دریابیم و بیابیم که این محبت از کجاست  ، اما فرصتی را برای تفکر نمیابیم و همیشه خود را فریب مشغولیات دیگری میابیم و بزرگترین ارثی که از فصل بهار میماند غزیزی عمل کردن و فکر کردن است ، خود نیز همواره برای فریب خود و فراموش کردن تفکر ، فکر میکنیم و این را تنها فایده فکر میدانیم ، نکته زیبا اینجاست که کودکی را تنها با سپری کردن خود به سر میبریم و ماحصل بد فصل بهار نیز سپری کردن روزگار و تنها اعتماد به دنیایی است که در بهار داشته باشیم واین حرف و روش به فصل های دیگر نیز می آید و گاهی میبینم ، در بهار دوم زندگی ، تنها لباس هایمان عوض شده و بهار دوم همان بهار اول است.

نمیشود از خوبی ها یا بدی های کودکی گفت چرا که خوبی ها در زمستان بدی است و در پاییز مضر و در بهار و تابستان دوم فاجعه می آفریند ، زمستانی قبل این بهار ما نیست ، رود ها ، جویبار ها ،کوهستان ها ، دشت ها و حتی دریای زندگی ما مملو است از پر بودن ، این ما هستیم که در پاییز و زمستان اول این دنیای زیبا را خراب میکنیم و بهار دوم ما آغاز تابستانی قحطی زده است ، این کار ماست ، فکر، بارش زاست و فکر مختص بهار اول نیست ، بهار اول یعنی شعرهای کودکی ، یعنی چست و چابک ، یعنی در پی آهو ، اما آهو خواهد مرد اگر آب و گیاهی وجود نداشته باشد ،حتی تفریحات بهار متصل است به فصل های دیگر ، کودکی یعنی  کودکی اما هر کودکی نیز کودکی نیست ، هرفصلی هم بهار و هر اولی هم اول نمی ماند.

شگفتی های زندگی همین تکرار است اما تکراری که تنها تکرار نام دارد ، همه چیز اگر آغازی خوب داشته باشد یا بد ، به معنی ماندن این خوبی یا بدی نیست ، مراقبت از بدی ها یا مراقبت از خوبی ها همواره آنها را نگه نمیدارد بلکه به تفکر ، محاسبه و مشارطه نیاز دارد .

بهار اول اتفاقی ندارد که بخواهم از آن بگویم ، همه چیز ساده است و آماده اما این آماده بودن را باید مراقب بود.

نکته ای میماند ، ایکاش کسانی بدانند که چقدر با ارزشند ، این ارزش داشتن در ذهن من هست و برای این ارزش حتی اگر تنها اسم او را بدانم ، برایم افتخار است که کسی را میشناسم که  در ذهنم ارزش دارد و خدا را شاکرم که ارزشمندهایی را میشناسم ، امیدوارم خود  نیز بدانند که به چه میزانی با ارزش هستند، ارزش داشتن آنها زیبا است .

اتفاقی که در شب تحویل سال نو زندگی من افتاد و فردایش آغازی بود بر سالی نو و بهاری نو را فراموش نمیکنم و هیچ گاه آنها را فراموش نمکینم و تمام تلاشم را در چرخ زندگی قرار میدهم که به وجود آورندگان آن را هیچ گاه از دست ندهم ، هیچگاه ، چرا که همراه با ارزش درذهن من ، دوستدار آنها نیز هستم .

اما نفهمیدم دوست عزیز منظورت از    "" تا ابدکه نمیشه پشت سیاهی ها پنهان شیم بهتره درآیمو به خودمون بیایم.البته اگه هنوز وجدانی باقی مونده باشه!!! ""   چیست؟ ، معانی مطلوب و گاهی هم نامطلوب درمیابم ، به قول دکتر محبوب ، سوال را بردم ، در اتاقم فکر کردم اما جوابی نیافتم .

والسلام./

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان