اعتماد به خدا کوه هارا کوچکتر نمیکند بلکه صعودمان را راحت تر میکند.

علی (ع)

سلام دوستان

تسلیت میگم شهادت بزرگ مرد تاریخ بشریت و ولی نعمت و رحمت انسان ها رو.

در باب علی نوشتن و گفتن کار هرکسی نیست و قاطعانه بگویم کار هیچ کسی نیست و اگر بگویم کسی علی را بعد از محمد(ص) نشناخت دروغ نگفته ایم و بزرگ نمایی هم نکرده ایم , علی بعد از پیامبر شاید قریب به نود روز بیشتر زندگی نکرد و روزهای سخت و عذاب آور او شروع شد ، و کسی هم بیان حرف های علی را نمیتواند درک کند و حرف هایش را بشنود ، علی بعد از فاطمه دیگر علی همیشگی نبود ، کسی توان شنیدن حرف هایش را نداشت جز چاه ، سخن علی کوه را متلاشی میکرد اما اشک های علی بود که آتش سخنان را خاموش میکرد که اگر اینگونه نبود زمین از آتشی گسترده میسوخت .

صدای راحت شدن علی از دست مردمان زمانه خود در آسمان پیچید ، صدای ناله های علی ، حرف هایش ، اشک هایش ، گفته هایش ، آنچه را دیده بود ،همه را در یک جمله خلاصه کرد و بانگش در عالمی پیچید که هرگزعلی را نشناخت ، " فزت ورب الکعبه" تمام رنج های علی در میان این چند کلمه هویداست ؛ غدیر ، خلافت ، فاطمه ، کوجه های خلوت و چادر خاکی ، سیلی و . . .

علی سال ها بود که در میان این آدمیان که هیج صفتی حاضر به وصفشان نیست زندگی میکرد ، او میدید تکه های جگر فرزندش را ، سر بریده پسرش را ، ناله های شبانه فرزندانش را ، کلاس های درس حق در میان باطل را ، زندان های عباسیان را ، سرگیجه های علی ، غربت محمد و علی را حتی بعد از هزار سال ، زنجیر های دست حسن را و ناله های هزار ساله مهدی را با درد های آشنا با درد های خودش ، اما هیچ کدام از آن ها او را از پا در نیاورد ، صورت کبود فاطمه بود که علی را هم ناله چاه کرد ، میخ خونین در بود که . . .

علی آینه تمام نمای خداست اما ما از آینه ها بیزاریم ، بیزار بیزار . . .

شهادتش تسلیت./

اما بکویم در شب های قدر آرزوهای کوچک را نطلبیم ، بزرگ بیاندیشیم و باز هم میگویم از خدا ، خودش را طلب کنیم

والسلام./

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

شماره 2

بسیار دوس داشتم دومین مطلبم درباب تفکر مسموم سکولاریسم در بین ما جوانان باشد که تمام زندگی مار را تحت تاثیر خود قرار داده است و خودمان نیز از آن بی اطلاعیم ، اما حرف هایمان بی ربط با نیتم نیست ، درگیر چیزهایی هستیم خود آگاه یا ناخودآگاه .

در زندگی روزمره خودمان مواجه خواهیم شد با تفکرات و حرف هایی که گاهی تفکرهایی داریم بر روی حرف هایی که هرگز نخواهیم زد ، تفکراتی وقت گیر و طولانی در ساخت کلمات و جمله هایی که هیچ گاه به سخن تبدیل نخواهد شد ؛ اما گاهی تبدیل به کلماتی خواهد شد که برای آنها قلم هایی را خشک میکنیم و صفحاتی را سیاه اما بی ارزش ، نسل ما، نسل واژه های پر است اما کاملا خالی ، بسیاری ، نمیدانیم که حتی برای چه خواهیم جنگید ، برای چه ارزشی در حال گفت و گو هستیم ، و از همه مهم تر برای چه چیزی درحال ساختنیم ، تاسف بار است که بسیاری از ما نسل بعدی در سیاست واقتصاد و عمران و اجتماع هستیم که باید جامعه را اداره کنیم یا اینکه جامعه را بسازیم.

در جامعه کنونی تعداد دختران و پسران هم نسل من که مشمول اکثرهم لایعقلونند زیادند و مثالی بارز برای آن خود من!

انصافا گذری داشته باشیم بر حوادث و اتفاقاتی که ما در طول روزهایمان با آن ساعت ها میگذرانیم و طی میکنیم ، مروری داشته باشیم بر حرف هایمان با خود و حتی با خدا ، مروری داشته باشیم بر کارنامه نیمه شب خودمان که آیا نمره قبولی راگرفته ایم یا نه !

ایدؤلوژی ما چیست ؟ این یکی از مهم ترین سوالات برای نسل ماست ، شاید برای بسیاری از ما مضحک باشد و شاید همچون خویش اصلا معنای این کلمه را ندانیم ، صورت سوال را تغییر دهیم اما جوابش تغییر نمیکند ، هدف از زندگی کردن ما چیست ؟ در این چشم اندازی که از جامعه آینده در ذهن بسیاری از ما هست ، سوال باید سوال بسیاری کلیشه ای باشد ، چرا که کثیرند کسانی که جواب هایشان حتی برای خود هم کثیر است ، هدف ها و آمال های پوچ و باطل و سطحی میتواند کل تلاش های ما را به خاکستری تبدیل کند که حتی نمیشود بر روی آن آتشی روشن کرد، دقت کنیم ، به خاکستری تبدیل خواهد شد زندگی ما  ،که حتی نمیشود  بر روی آن آتشی روشن نمود.

همگام سازی و توانامند سازی و افزایش قدرت های روحی و جسمی برای افزایش شعله های آتش درون و عطش برای رسیدن به هدفی قاطع و برتر نیازمند شناخت دقیق از خود ، انسانیت ، تفکرات ناخود آگاه مادی است و باید مراقبه کرد  در دوری از اعلان جنگ با خدا ، که اکثر ما در حال جنگیم و خود بی اطلاع و مدام نیز میخوانیمش در حالی که در وسط جنگیم و نیزه ای به دست برای جنگ حتی از پشت خنجر زدن ، و همه اینها و شناختن و دوری کردن و فهمیدن و همه و همه نیازمند شناخت شناخت اسلام است، در یک کلام همه دشمن اسلام شده ایم و خود بی اطلاعیم .

خصوصی گویم خصوصی ها را : نیزه هایمان را زمین بگذاریم و در آغوش بگیریم خود و خدایمان را .

والسلام./

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

شماره 1

به نام خدا

سلام دوستان عزیزم

این شماره اول از بیان ویژگی نسل ما و مشکلات ما و هادیان ما

تبریک میگم فرارسیدن ماه رمضان ، ماهی تمرین مشکلات جسمی و اگر شعور داشته باشیم مشکلات و دغدغه ها و درگیر ها فکری اگر هم نداشته باشیم جای نگرانی نیست همه از یک کوزه آب مینونسیم و کوزه ای که شرح حالش را خواهم گفت که از کجا آمده است و به کجا خواهد رفت .

اما قبل از شروع بگویم که از تابستان مثلا آزادمان خوب استفاده کنیم که بتوانیم در آخر به راحتی حسرت بخوریم نه به سختی

از کجا شروع کنم یا از چه سوالی ؟ اما بهتر است با سوالی ساده ولی متفاوت در جواب هر شخص شروع کنیم که ایدولوژی هر کدام از ما برای زندگی چیست ؟ هدف ما از زندگی چیست و برای چه کاری است که هر روز با همه در ارتباطیم و برای چه کاری در جنب و جوشیم ،حواب ها متفاوت است ولی زیبا ، جواب هایی که گاهی نمیتوان از آنها به راحتی گذشت چرا که گاهی زیبایند و گاهی جذاب و گاهی قابل تاملند و گاهی حسرت آور ، اما شفاف بگویم که هرجوابی که بدهیم از کسانی که هیچ جوابی ندارن بهتر است .

به قضد خاصی نمینویسم البته نمیشود که با قصد خاصی ننوشت حتما قصد هایی وجود دارد ولی نه سیاسی بلکه تنها هدف جمع های خودی است که گاهی سیاسیون رو هم در برمیگیره البته حرفم سیاسی نیست ولی خب همه در یک جامعه در حال زندگی هستیم و باهم در حال گفت وشنودیم وگاهی هم دعواهای  الکی .

کاهی باید حقایق را در کارتون های تلوزیونی یافت ، یاد دارم در یکی از آنها این عبارت را شنیدم (فک کنم عین عبارت باشه) : " من یکی دیگه رو دوس دارم اون نمیفهمه ، اون من رو دوس داره من نمیفهم ، در کل یک مشت نفهم دور هم حمع شده ایم وتشکیل اجتماع را داده ایم" این دروغ نیسنت بلکه حقیقتی است تلخ البته تعمیم آن تلخ تر است و بر خلاف اصل جمله دیگر هیچ شیرینی خاصی ندارد ، اگر بخواهم تعمیمی از اجتماع زندگی امروزه است بنویسیم نمیشود چرا در پایان تعمیم عبارت استفاده شده را عده ای توهین تلقی میکنند و عده ای هم بهتان و عده ای هم ما را سیاسی میخوانند.

نسل ما در حال رشد در چنین جامعه است که فردای یک مملکت را در دست دارد ، حال کاری ندارم که در کجای زمین قرار است مملکت را در دست بگیرد ولی باید همه ما بدانیم که فردا را به دست چه کسانی بدهیم و مثال نقضی باشیم از حرف تکراری "تاریخ تکرار خواهد شد" .

البته دست خودمان هم نیست ، گاهی مجوریم دروغ بگوبم ، خر بپنداریم ، از همه مهم تر ماتریالست و یا از همه بدتر پراگماتیست های باشیم که بخواهیم البته سیاسی رو ، شاید آینده ای سکولار در دستان ما ، در قسمت دوم

والسلام

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

نسل ما

سلام بر همه ، از آنهایی که دوستند و داریم دوستشان و از آنهایی که به پاس دوستی به این میاییند

الان دیر وقت است و واقعا توان نوشتن ندارم ونمیتوانم الان اندیشه هایم را پیدا کنم

دیگر از نسلی خواهم نوشت که میخواهند یه مملکت را درست بگیرند و آن را مثلا آباد ، از سیاست مداران و تاچران ، از دکتر ها و مهندس ها و از معلم ها و از مادر های بعد ...

نسل ما شاید ، در میان شاید های الکی رشد  کرده باشد ولی به میزانی هم بد نیستیم اگر چه ما را مسخره و مذخرف هم مینامند البته حق هم با آنهاست

ولی این بار مقایسه خواهم کرد ، از دیده ها میگویم و از شنیده ها و ...

امیدوارم که خدا فکر و قلم و دستانم را نیرو ببخشید

برای همه دوستانم آرزوی موفقیت دارم ، امیدوارم همیشه در داشتن بهترین ها موفق باشند

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

مقاومت اجسام

گاهی زیر خمش های متقارن و‌نامتقارن زندگی قرار میگریم که تنشی رو در روح و جسم ما ایجاد میکنه که موجب کرنش اپسیلونی جسم و شاید کرنش بسیار زیاد روح بشه که تقریبا کرنش جسمی برای همه ما برابره و مقدارش خیلی کوچیکه به گونه ای که میشه صرف نظر کرد ولی اون کرنش روحی خیلی جالبه ، تاثیراتی که اگر هم نخوایم درصدی ازش میمونه ولی همیشه صرف نظر کرده ایم و جالب تر از همه اینه که ممان اینرسی روحی ( گردن کلفتی  ) همه باهم متفاوته.
بعضی هامون مقدار بار بحرانی خیلی کمی داریم و سریع کمرمون کمانش میکنه و خیلی جالب هم هست که بعضی از ما تکیه گاه هامون دوسر مفصلیه و بعضی هامون گیر دار و بعضی هامون مثه بنده که یه سر مفصلی و اون طرفی هم آزاده ( از هر دوجهان هم آزاده )
ایشالا در برخورد های زندگی تو حالت ارتجاعی بمونیم و گسیخته نشیم ( البته بعضی وقتا هم ارتجاعی خوب نیست :)  )

درکل : " اندر خم یک کوچه ایم"

والسلام
موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

ولادت حضرت علی اکبر مبارک.


سلام

گاهی آدم ها با هم سن و سال های خودشان راحت تر حرف میزنند ، حرف هایی از هر جنس و نگار ، از دل یا عقل ولی میشود که آدم زبانش به سخن باز نشود و فقط بنگرد ، با دوستنمان حرف دوستی را زنده کنیم ، دوستانی هستند لز جنس انسانیت و اسلامیت و حتی از جنس نور...

و حیف که ما از کنار آنها میگذریم 

ولادت حضرت علی اکبر مبارک .


موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

از جنس سکوت

احوالات روزگار ما شده است آن پسربچه آرام و احمق که مدام توبه میکند و میشکند ، گاهی  با خود می اندیشد که دیگر توبه چرا ، کار خود را ادامه بدهم ، این همه توبه کردن و شکستن برای چه ، هم خود را راحت کنم و هم صاحب توبه را و هم آن که برایش توبه کرده ام
نوشتن آدمی را آرام میکند و فکرش را آسوده ، اما پسر پجه با حرف زدن فکرش را آسوده میکند، حرف هایی که در خانه میزند ، گاهی خنده و گاهی گریه ، ولی همه در خانه است و خبری از آن در بیرون نیست ، از درب که بیرون میروی دیگر آن حرف ها وجود ندارد، حرف هایی که از ذهن میاید و گاهی از دل .
ولی امروز ما آن بچه نیستیم و در خانه هم نه ، حرف هایی ما برای همیشه در ذهن ها خواهد ماند ، حرف هایی که باید در گفتنشان دقیق بود و حساس ، گاهی این حرف ها ،فرقی ندارد از کجا آمده است ، میتواند مسیر زندگی ای را تغییر دهد ، باز هم فرقی ندارد مسیر از آن خودت باشد یا دیگری ! در هر کجا قدم میزنیم مراقب باشیم که با خود چه می گوییم ، چه میشنویم و چه می بینیم ، چرا که به برخی ها باید "ن" اضافه کرد ، دلیلش مهم نیست چرا که این " نه" اگر آری باشد بازهم قضیه مسیر را بازگو میکند.
حرف هایم دوجنسی است ، گاهی که  برخی از واژه ها را گم میکنم ، میروم و در میان حرف های خودم و یا دیگران و یا راه رفتن خودم یا دیگران ، آنها را میابم ، بسیاری معانی برخی از واژه ها را در پیراهن ها و گریبان ها یافته ام و لذت بخش نیز هست ، درمیان پول ها ، دست ها ، کش ها و ... اما آن چیزی که مزه لذت را ازبین میبرد ، اسرار دوست گفتن است و شنیدن است که باید از آن " ن " معروف باز استفاده شود ولی این بار ما باید استفاده کنیم ، برای حال خود ، که مسیر همان باشد ، از اسرار گریبان و آستین خود فهمیدن هم داستانی دارد برای خود ، و باز هم نگفتن و نشنیدن.
گاهی دل و عقل فریاد میخواهد ، فریادی نه از جنس سکوت در کالبد شیشه ، بلکه فریادی از جنس گفتن و در کالبد آسمان ، حرف هایی که از دیدن آمده اند و شنیدن و باید با گفتن آنها را آزاد کرد ، گفتنی که از جنس شنیدن و دیدن نیست ، از لمس کردن ها و عذاب هایی است که میبینیم و توان جنگیدن نداریم ، اینجا است که دل میخندند و دعوت به سکوت میکند و عقل دستور به فریاد و کاری نیز نمیتوان کرد ، نه قدرتی داری و نه طبلی و شیپوری که درآن دمید و باید بنشینی و سکوت کنی و حتی گاهی لبخند به حرف هایی که در میان کلام برخی میشنوی که تنها جنس حرف ها و کلماتش آشناست ولی صدایش غریبه است و گاهی هم در خود احساس میکنی که با دو از یک جنسیم و حررف هایی او را تکرار خواهیم کرد ولی بازهم حرف هایی که میزنیم آشنا نیستند وصدایش برای او غریبه ، اما از این کلمات برای خود و او لذتی فراهم میکنیم که خنده ای دارد و تو نیز شاید بخندی ، اما در پس آن گریه است که شاید . . .
و همه این ها است که دست در دست هم میدهند کلمه ای در وجود آدمی زاده میشود به نام " غربت" !
آن بادیه نشین در چادرش چه میکشد!

والسلام

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

تبریک

بیابان هم که باشی حسین آبادت میکند...

مثل کربلا...

ولادت امام و سرور و آقامون مبارک


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان

از میان شایدها...

به نام خداوند

این شاید آخرین حرف هایم باشد ، شاید آخرین حرف هایی که خواهم زد ، امتحانات حل شود یا رمضان بگذرد ، یا شاید هم سکوتی زاده شود که دوستانم بیاییند و در میان این کلمات حرف هایی برای ذهنم بیایبند که ابدی باشد.

دراین زمان که آن را ترم نامیدم ،اتفاق های زیادی برای همه ما افتاد ، از استرس های همیشگی و روزمره و شبانه تا بی خیالی هایی که بعد از آن ها ترس بود ، از نفهمیدن هایی که تلاشی نشد برای فهیمدنش تا فهمیدنی هایی که سرانجام آنها سکوت بود و ترس ، از طوس تا کعبه ، از غربت . . . ، و اتفاقات دیگری که شاید میان همه ما مشترک است و همه برای آن گاهی از دل آهی میکشیم ، و اتفاقات شخصی مشنرکی نیز میان آدمیان وجود دارد که گاهی حاصلش خنده است و گاهی حماقت و بسیار زیبا که گاهی باز هم خنده .

اول از کجا شروع کنم ، از کمالات و درس های شیخ جوان ما ، از جامعه ، یا از حج ‍!

بعضی ها شخصی است ولی در میان کلمات میتوان آنها را صید کرد، اگر چه دوستانم حتی دوستانم آنها را اراجیف میداند ولی نگاه چند ثانیه ای کسانی حتی به عنوان ها ، امیدی میدهد برای ادامه ، جای این حرفا در میان این کلمات ناتوان و در این مکان محدود نیست و توانایی قلم در نوشتن است نه سفیدی را سیاهی کردن ، ولی خب گاهی حرف ها را باید زد به این امید که بخوانند اگر چه وقت هایی را اشغال میکندولی خب خودم که بخوانم شاید کافی است ، شاید.

حرفی از دوستان و نزدیکان نخواهم زد ، گاهی انسان  نعمت یا بخصوص رحمت خدا را نمیبیند و خیال میکند خبری نیست ، اما به اطراف و نزدیکان و دوستان بنگریم ، آنهایی که از جان ودل وقت میگذارن ، حرف میزنند   و حتی گوش می دهند ، آنها که حاضرند برای ما بیاییند حتی از دوردست و به یاد باشند حتی از دور دست . خانواده برای ما شفاف است ولی گاهی آنان که باید ببینبم از هرچیزی و هر نامی ، نمیبینیم ، و بد است که بعد ها تجربه کنیم و اکنون نفهمیم که چه دارد میشود در ذهن ها !

از دوستان گفتم ، از کمال و شعورشان ، که گاهی بعد از خانواده ، جایگاه میابند و حتی گاهی جایگاهی قبل از خود ، به دید حسرت نگویم ، به اطراف بنگریم اگر یافتید ، قطعا برنده اید اما اگر نه بخواهید از دوست نزدیک خویش ، التماس کنید .

فکرمان را قوی کنیم و با او تغییر دهیم آنچه را که میخواهیم تغییر دهیم، اگر در ذهن تغییر کرد ، قطعا در مقابل ما نیز تغییر خواهد کرد ولی هنگاهی که قصد تغییر داریم و ذهنمان ناتوان است از تغییر ، شکست تنها ماحصل هر حرکتی خواهد بود ، بخواهیم دغدغه ای برای تغییر ، بخواهیم تلاشی برای آنچه که میخواهیم به یادگار بگذاریم برای نسل های بعد ، اگر با این تفکر امروزی به خویشتنمان ادامه دهیم شکستی از پی شکست دیگری حاصل خواهد شد.

وارد جامعه شدم در میان این کلمات ، اما جامعه خودم را خلاصه کردم در  12 متر کمی بیشتر یا کمتر که در آن چراغی هست و سجاده ای که همیشه پهن است وتوان جمع کردنش را ندارم ، غربت ، درمیان دوستان ، درد سنگینی است ، حرف هایم را با خنده جواب دادن ، و جنگیدن برای خنده و جنگیدن برای نبودن !

بی پرده حرفایم را میزنم ، عدم حضور برای راحتی بیشتر ، عدم حضور برای خنده های الکی ، عدم حضور ، عدم حضور و نبودن ، کسی درک نمیکند برای چه ، درهرجایی که باشم ، در میان هر شخصی ، افتخارم این است که به یاد کسانی هستیم یا به یاد کسی هستم ، که کسی به یادش نیست ، این را به جهت شکل گیری مبالغه در ذهن نمیگویم ، این را به جهت دروغ نمیگویم ، حداقل این است که نمبینم به یادش باشند ، گاهی میکویم ، یار من است ، مبریدش ، یار من است ، نکشیدش ، اما خب یار است دگر هر کجا رود خوش رود.

درمیان کسانی که تنها میجنگند برای خنده  ،تلاش میکنند برای خنده ، سخت است دوام آوردن و سخت است نگریستن های که دیگر کاری نمیتواند بکند ، سخت است میان کسانی زندگی کردن که تنها دندان های تا ته مشخص شده دیگران هدفشان باشد و ثبت نام ها در میان نام های دیگر ، آه حسرتی است و شاید نگرانی و شاید هم نفرتی حاصل شود ، اما نفرت نیست ، شاید تضادی باشد میان نفرت !

بس است از دانشگاه گفتن !

تنها شرحی که میتوانم از مکه و مدینه بنویسم ، شاید همین است

اگر بخواهم مدینه را در یک جمله خلاصه کنم که گفته ام باز : مدینه بغض اسلام است

از آن روزی میترسم که خاک مدینه به صدا درآید و شروع به شهادت بر له مردم و مسافران کند ، که بلا شک کسی توانایی شنیدن که هیچ ، بلکه توانایی نگاه کردن هم ندارد اما در این میان شک است که شاید خاک مدینه خود ، از ما باشد ، و روزی محاکمه شود همچون مردانش و حاکمانش.

جمله سازی با این کلمات سخت است :مدینه ، محمد ،علی ، فاطمه، سیلی، مادر، پسر ، بقیع ، با این کلمات جمله ساختن حاصلی ندارد جر ناتوانی ، هیچ کسی نمیتواند درک کند سیلی خوردن مادر در کنار پسر در کوچه خلوت ! آنان را خبری شد ، خبری بازنیامد !

هیچ کس نمیتواند درک کند توهین به پدر در کنار فرزند ، مرگ پدر در کنار فرزند ، دیدن همسر بین دیوار و در ! جز فهیم ،نه بیننده و شنونده!

اسلام بیشتر از این که  به شمشیر علی مدیون باشد به سکوت علی مدیون است ، سکوتی که حاصلش برای خودش ، هم زبانی با چاه ، بیداری های مداوم و ... بود ، امروز در مدینه تنها بوی غربت و اسارت می آید و در حوالی مکه بوی انسانیت ولی حضور برخی از ما این بو را کم رنگ میکند،اگرچه میخواستم مطلبی با موضوع حج بنویسم ولی فقط عنوانش را انتخاب کرده بودم ، عیسی و خرش !

درپایان میگویم ، این دانشگاه رفتن ما همان است !
این را میگویم و تمام ، آری میان خود و خودم و خویش زندگی میکنم !
والسلام
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد روان

گزارشکار مقاومت 6

سلام دوستان


قوس دو مفصلی

موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد روان