به نام خدا

بسیار دوس داشتنم این مطلب را شب ششم بنویسم و آن را در شب های آینده مدام بروز رسانی کنم و حرف هایم را بزنم اما دهه اول کاملا متفاوت بود نسبت به سال های قبلم ، اگر بخواهم به سنت فصل های زندگی بگویم ، در بهار دوم زندگانی ، در اولین روزهای آن ، مشخص شد که مسیر هیات رفتن و هیات ماندن نتفاوت است ، شاید هیچ گاه در چنین وضعیتی قرار نگرفته بودم اما این شرایط در ظاهر هیچ تغییری در وجود و زندگانی من ایجاد نمیکرد ولی در قالب پنهان بسیار متفاوت بود و عجیب ، هیچ گاه نشده بود که در جایگاه خادم امام ایفای نقش کنم اما این علم و داستان هایش سر درازی دارد ، اما اگر بخواهم در یک کلام بگویم ، ایکاش این تاریکی امشب ادامه داشته باشد تا . . .

از هرجهتی بگویم ، هیچ جایگاهی نخواهد یافت حرف ها ، نه در جهت احساس و نه در جهت عقل ، در هیچ کدام ، جهتی دارا نخواهد بود ، به نقل از استادی : تنها دعای سلامتی امام زمان رو بخون و روضه نخون ، روضه شب عاشورا نابودت میکنه ، حقیقت را میکفت اما ما که خواندیم و شنیدیم ولی اتفاقی نیافتاد ، ما که روضه نخواندیم ، از دهانمان ، مهلا مهلا یابن الزهرا را میچکید اما دل در آن سوی کربلا بود و عقل در سوی دیگر کربلا ، این تنها زبان ما یود که مهلاٌ مهلا میگوید

اشک هایمان  برای رهایی از مشکلات است و رهایی از گرفتاری ها  و در آن خبری از علی اکبر و کینه ها نیست ، هیچ خبری نیست ، تلاشی بی فایده است اکر به دنبال آن باشیم .

حرف هایم همه پاره پاره اند ، چرا که حرفی نیست و زبانی نیست و قلمی نیست که بگوید و نخواهد گفت قطعا ...

والسلام ./