به نام خدا

بعد از اینکه شروع به نوشتن بحثی با عنوان فصل های زندگی کردم و تقسیم این بیست سال از زندگی متعادلم به چهار فصل که هر فصل پنج سال بود ، اتفاقات جالبی در بهار دوم افتاد و باعث شد که اندکی ذهنم از خاطرات زمستان فاصله بگیرد و این اندک بسیار عظیم  بود ، بهار ها به زمستان خویش  مدیونن .

اما به زمستان رسیدیم ، فصلی که بسیار مورد علاقه است از جانب بسیاری از ما جوانها ، فصل زمستان را برای خود یک فصل راحت و زیبا میدانیم و اهمیتی هم نمیدهیم ،چرا که به خیال خود بهار آتی همچون بهار اول است و همه  چیز برقراراست و پایدار ، روزهای زمستان حرف هایی از جنس دونفر و از جنس قدم های باهم بودن ندارد ، به خیال خود بهارمان ، بهاری است زیبا اما اینگونه نیست ، زمستان فصل غم است ، سرمای زمستان از جنس غم و اندوه است  ، هوای زمستان ، هوایی از جنس حصل است نه هوس ، باید در زمستان به دست آورد نه هوایش را با هوایی معامله کنیم که تنها وعده باران بدهد ، باید با باران معامله کرد نه با هوس باران!

نمیدانم از خاص زمستان بگویم یا از زمستان خویش ، هرکدام جذابیت های خاص خود را دارد و زیبایی های خاص خویش ، البته قطعا برای من زیباست و البته برای من گاهی تلخ تر از پشیمانی هایی بعد از عیش و شراب ولی این تلخی ها نیز گاهی برایم شیرینی را همراه میدارد در حد همراهی خدا و عشق .

وجود ما در زمستان همواره ردی دارد ، از سرمای کوه ها ، باران های باریده و یخ های ایجاد شده از برف و بوران و گاهی هم بهمن ها و گاهی نیز چاله ها و در این میان چاه هایی طویل از وجود ما ولی در وجود ما . همه این ها گاهی هوایی را میسازد از جنس سکوت و فریاد هایی از لاک و خانه خود و نشستن و فکر کردن و ، گاهی هم هوایی را میسازد از جنس غم هایی که برای خود دنیایی دارند ، غم های از هر جنس اما غم های زمستان از جنس همان نمکی است  که بر روی یخ ها میپاشند که یخ وجودمان را به کمک آفتاب ضعیف زمستان مشخص کند و نویدی دهد از جنس آفتابی از جنس خوبی.

در این میان همه چیز زمستان را فقط چاله هاست که زیبا میکند، چاله هایی که پر شده اند از آب و برف و ما از آنها که بی خبریم ، هیچ ، بلکه از نوع چاله یا چاه بودن آنها نیز بی خبریم ، قدم که میزنیم ناگهان  خود را در چاله ای میبینی که راه گریزی نیست جز کم شدن ارتفاع چاله که یا ارتفاع آن کم میشود یا قد وجودی ما ، قانون زیبایی است که چاه بعدی عمیق تر است و مدام خود را در چاه هایی میبنی که نقش و نگارآنها گاهی از ارتفاع آنها وحشتناک تر است اما دیواره چاه ها رابا فکر هایی خود که نقاشی میکنی زیباییش در حدی میشود که خود توانایی دل کندن از آن را نداری و در این چاه ها آدم هایی را میبینیم که دیوانه وار به اطراف خویش مینگرند و میل به بالارفتن ندارد . اما در این بیم هر مقداری که ارتفاع چاه را کم میکنیم و قد خود  را بیشتر ، باز فایده ای ندارد و اینجاست که باید صدایمان را از حنجره خود آزاد کنیم وقطعا  یکی خواهد آمد که ما را از چاه بیرون می آورد و در راه ، خبر از چاه هایی بدهد که خطر نابودی وجود دارد و ما تسلیم آنها نخواهیم شد اگر خود تمایلی به چاه ها نداشته باشیم ،  در بین راه نیز گاهی جامه سکوت چاه ها را بر میدارد و چاه ها و ما فی آن را نمایش میدهد اما در بین خودمان گاهی دچار تردید میشویم واز آن نجات دهنده خود فاصله میگیرم و تنها به چاهی مینگییرم که اگر راهنمایی فرستاده نمیشد قطعا در آن بودیم.

اما در این میان افرادی هم هستن که قبل از ورود چاله ها شخصی از زمستان قبل یافت میشود دستشان را میگیرد و مانع ورود آنها به چاه ها میشود ، و گاهی نیز بعضی ها از زمستان اولشان به گونه ای خارج میشوند که نهر هایشان پرآب و رودخانه هایشان زیبا و دلربا و سد های وجود آنها نیز در حال سرریز کردن و کوه های آنها پربرف و سفیدی وجودشان در راس وجودشان هویدا است اما گاهی هم هوس را معامله میکنیم و بر سر چاهی مجذوب میشویم.

زمستان وجودی ما باید ترکیبی ار خدا باشد و اسلام ، هردوباهم یکی هستن چرا که عرش آسمانی به اسلام هستند و لاغیر.

زمستان یعنی باران فکر و فکر و فکر و هیچ چیزی نیز شرایط را عوض نمیکند مگر باران  ، از قطره های آب آسمان برای پاکیزگی باید استفاده کنیم و در کنار آن نیز باید ذخیره ای برای بهار.

دوستان من از بهترین اتفاقات زمستان بود که رعدی در آسمان آنها را نمایان کرد و مشخص .

بهارمان سبز و سرشار از عشق

والسلام