سلام

از دومین فصل از زندگی حرف میزنم ، این روزها در درخشانی به سر شد که درخشان نبود ، این روزها با شادی بود و مفهوم دوست در فضایی که شناختی نبود ولی در همان ساعات اول بر سر یک نیمکت مینشتیم ، نیمکت هایی که سرشار بود از صفا و صمیمیت و پاکی .

تابستان ، اگر چه همیشه آدمیان از گرمایش فراری هستند اما تابستان اول ما آدمیان پر است از گرماهای که قرار است و فراری در کار نیست ، جامه دریدنی وجود ندارد و حمام های آن گرما را ازبین نمیبرد و چه بسا که گرما را به سر حد کودکی برساند . بیشتر خاطرات این دوران مخصوص همان نیمکت ها و حرف هایی است که بود و نقاشی هایی که بر دیوار مدارس میکشیدند که هنری بود برای خود ، تغذیه های آن دوران نیز سر درازی دارد ، اما آن چیز هایی که در فکرهای ما هستند همان داستان هایی است که گاهی وسیله ای است برای تمسخر و گاهی هم وسیله ای برای نابودی همان فداکاری ها ، از این دوران بگویم باختی وجود ندارد همواره پیروزی است اما اگر باختی باشد واقعا باخت است ، باختی که میتواند ریشه ای را به گونه ای بخشکاند که که درخت زندگی او با این خشکی رشد کند و روزی به کنده ای تبدیل میشود که کم میشود آن را واقعا سبز کرد یا کلا برداشت.

حمام رفتن های اولین تابستان تنها به جهت آرامش اعصاب مادر است و تغییری وجود ندارد ، جیب های ما دروغ نمیگویند ، رفتار ها برای بدست آوردن است ، اما به دست آوردن دل ، حرف های ما از سر سادگی است و زیبایی ، و زیبایی آنها در بوی آنهاست ، بویی از جنس احساس ، خنک میشویم اما با پنکه ها و کولر ها ، گرممان میشود اما فقط با نور خورشید در زنگ های تفریح ، نهایت دروغ های ما دل دردی است که آن هم آخر شب همه فهمیده اند از جنس همان حرف هایی است که بوی خوبی میدهند ، دل درد های واقعی را به مادرمان میگویم اما دلیلش را نیز میگوییم ، و باز هم حرف های تکراری مادر که " چیز بدی بیرون نخوری" . نهایت اشک های ما از سر همان حرف ها و شوخی هایی است که میدیدیم و میشنیدیم ، معلم ها را میدیدیم اما فقط چهره های ساده و مهربان آنها اما خبری از او نداشتیم.

تابستان تکرار شدنی نیست ، همه چیز در پشت حرف هایی است که از دل می آیند و تنها گرمای خورشید است و اخم مادر که بر روی آنها تاثیر میگذارد .

امروزه اما ها پیچیده تر شده اند.

ایکاش آن اما های تابستان را درک میکردیم.

والسلام./